سوالی که غلط است !!!  

پست شده توسط democracy

این بسیار مهم است که استدلال های باورهای خداباوران وخداناباوران بر یک سوال مشترک تشکیل شده است و آن این است که خداوندی هست یا نیست ؟ و این سوال در ابتدا فارق از هر اثباتی از وجود خداست فقط در ابتدا حامل این موضوع است که آیا می توان بر صحت هست و نیست خدا اندیشید ؟ که در ادامه آن به این موضوع می رسند که اثبات وجودش می تواند در امتداد هست و یا نیستش کار کند و جواب را اخذ نماید .
هر دو گروه بی شک بر این باورند که می توان ثابت کرد خدایی هست ویا نیست و حتی اگر کسی هم مدعی شود که به دنبال اثبات وجود خدا نیست یعنی اثبات وجودش یا ممکن نیست و یا برایش مهم نیست (همچون من) باز در خور همین مقاله است که هر دوی این گروهای خداباور و خداناباور تنها می خواهند استدلالهای خود را درباره وجود خدا و یا عدم وجودش (چه مطلق و چه احتمالی و نسبی) نفی کنند.
اما من اینک نقدی جدید بر این گروها وارد می سازم و مایل هستم که هر دوی گروه ها چه خداباور و چه خداناباور چه انان که در پی اثبات وجود خدا هستند و چه انان که اثباتی ازوجود خدا نمی خواهند به پرسش من جواب دهند که آیا پرسش خدائی هست یا نیست(در همه ابعاد تفکری چه خداباوران صرف ، چه بی خدایان و چه مثبت گراها و چه منفی گرایان ) اساسا درست است یا خیر ؟
من خود اولین پاسخ را می دهم و می گویم خیر . این یک پرسش غلط است زیرا فرض خواهم کرد که آری این پرسشی درست است اما با طرح این سوال که اگر درست است چرا کلمه خدا ناگزیر از مفهوم ذهنی و درک عقلانی و تعریف و یا توصیفی گویاست؟ شما در مقام پرسشگر چگونه می خواهید پاسخ پرسشی را که درکی از آن ندارید و کلمه خدا را که در آن هیچ مفهوم جهان شمولی که همگان را از تشریح آن اغنا کند برای شما ندارد پاسخ دهید . رد خواهم کرد
در این رابطه این ادعا هست که موطن سرمد الهي برتر از مقابله است نقل از حسین م که این موضوع در فیزیک هسته ای اعتبار ندارد وثابت بودن ماده و انرژی در جهان وماهیت رابطه تبدیل این دو و همچنین چگونگی فهم کوارکها خلاف قاعده تعریف فوق است زیرا بیان این مطلب که "فضاي توصيف فضاي ظهور مفاهيم و معاني نزد عقل است و آن جز به مقابله ممکن نيست" خطائی است آشکار که حامل در نظر گرفتن تنها عقل بشری است . اما ما می دانیم که عقل بشری در اصالت از مبنای عقولی هویدا شده که خود عاقل به انجام کار هستند ، یعنی بینش فرض عقل بشر به عنوان منبع مستقل اشتباه است و این منبع خود حاوی میلیاردها منبع مولدی است ، این به تعبیر آن است که اجزاء سازنده جهان خود عاقل به انجام کارند وبینش این عقول در شناسائی و انجام کار از فضای نابعدی که برای ما در اکنون مشخص نیست ناشی میشود.
.
اول اینکه یک چیز مهم آن است که بدانیم پرسشگری از آنجا آغاز می گردد که مبنای فکری(هرچه که باشد مهم نیست زیرا این موضوع بقدری قوی است که می تواند مبنایی بر پایه هیج و یا فاقد هیچ مبنائی هم داشته باشد وآغاز آن خالی از مولد هم باشد)صورت پرسش شده باشد ، یعنی اینکه ذهن فرا قبل از طرح پرسش دست به ایجاد حالت و یا صور ادراکی یا رهیافتی فرض موابانه و یا به صورت اشاراتی مفهومی فهم پذیر یا نافهم می زند که موجب ایجاد پرسش می گردد و پرسش خدائی هست و یا نیست نیز از این مقوله خارج نیست.
این پرسش ماهیتا فرضهای را در خود نهفته دارد که اگر ادراک شود اساسا فهم این موضوع که خداوند وجود دارد یا خیر را به کلی رفع و مرتفع می کند و تبدیل به سوالی بیهوده و مسخره می گردد و من آنرا با عبارتی جدید تحت عنوان مسئله "احساس خوش" نام گذاری می کنم.
تعبیر من نیز از آن این است که انسان در حل معما کوشاست اما کوشاتر از حل معما ، انسان به ایجاد معما علامند است و تمامی زندگانی خود را بر این منوال از تولد تا مرگ سپری می نماید و تمامی زوایا و حالات زندگانی او چه آنچه را که می فهمد و درک می کند و چه برایش ناشناخته می ماند و نمی داند و چه آن مسائلی را که برای خود چه درک یا فهم پذیر باشد و چه نباشد خلق می کند پر کرده است و از این جنبه سرگرمی زندگی خود را تامین و مدت حیات خویش را پویا می سازد نشات گرفته است.
از این رو خدا نیز بالاترین معمای مطرح شده از سوی همین انسان است . اما چه دلائلی این نظریه را پشتیبانی می کند؟
آیا این مسئله نمی تواند در نهایت به نفع بی خدایان و به ضرر خداباوران تمام شود؟
واقعیت این است که در مورد سوال دوم می تواند چنین باشد ، اما آنچه مشخص است این است که من نه در دفاع از بی خدایان و نه در دفاع از باخدایان به این مطلب رسیده ام بلکه تنها از آن سوی که خود خداباور بوده ام اما هرگز نتوانستم و نیز کسی را نیافته ام که اصل مطلب این پرسش را بتواند در کل تاریخ پاسخ داده باشد و قرائن و دستاوردهای علمی کنونی بشر در شناسائی چگونگی بشر و حیات او بر روی زمین و اساس کارکرد مغز بر زندگی بشر چنین نتیجه ای را برداشت نموده ام که اصل سوال غلط بوده و درواقع این یک معمای انسانی است برای تنها یک چیز انسانی و آن همان احساس خوش است.
دلیل ابتدایی این موضوع این است که درهمه ادیان و به خصوص ادیان الهی و حتی ادیان جدید ساختگی ماهیت وچیستی خداوند به هیچ عنوان مد نظر قرار نگرفته است یعنی آنکه نمی توان هیچ ادله واضح و روشنی در تشریح خداوندی اینچنین معرفی شده از سوی آنها بازشناخت زیرا حتی بزرگترین فیلسوفان و دانشمندان و حتی پیامبران ایشان هم در این مورد خود را کنار کشیده اند و به باوری تنها رو آورده اند و متذکر شده اند که او فرا موضوعات شناختی و یا فراشناختی بشر است و قدرت استدلال از ماهیت و چیستی او ساقط است.
این همان معمائی است که در حل چیستی و ماهیت خداوند به وضوح نقشی ندارد و تنها گزینه های موجود برای آن را خارج از قوه دریافت ادراکی و ذهنی بشر می انگارد و توضیح می دهد که هیچ اصل و قضیه ای موجود نیست که خداوند را تشریح کند و تنها اصل پذیرفته شده یا باور شده تنها این است که خدائی هست یا نیست ؟ بدون آنکه بدانیم اساسا کلمه خدا در این جمله واقعا به چه معنی است . یعنی انسان پذیرفته است که خود سوال مبهم است و کلمه خدا در آن همان ابهام و نادانی است ، اما چیز جالب این است که چرا انسان می خواهد به چیزی که برای خودش مبهم و با ناآگاهی همراه است پاسخی درست و درخور آگاهی بدهد ؟
این معما اشاره می کند که ما می توانیم بر وجود یا عدم وجود خدا استدلال کنیم اما هرگز استدلالات ما ماهیت چیستی خداوند را پوشش نمی دهند و هرگونه ارتباط و شناختی نیز با قضایای فوق نادرست است .
درست در همین نقطه است که خداباوران با بی خدایان وارد بحث می شوند و هر کدامشان بر اساس باورهای خود طرف مقابل را مورد حمله قرار می دهد . اما واقعیت اینجاست که هر دوی ایشان روی اصل مطلبی شروع به حرکت کرده اند که اساسا فقط یک معماست و درست بودن سوال فوق هرگز مشخص نشده که بخواهد در امتداد بحث قرار گیرد.
اینجا من به این موضوع استدلال می کنم که سوال نادرست است زیرا هیچ فرض مستقل و بدوی که حاوی حداقلهای مبنای فکر بشر باشد در خود ندارد و به فرض من مبنای فکر بشر آن است که بتواند یا اثرات شی را مشخص و هویدا کند و بگوید اثرات شئی ناشی از ان شی هستند که در این صورت شئی مشخص می شود و درصورت عدم اطلاع از چیستی و یا ماهیت آن ، ارتباط شئی را با اثراتش بر ملا می سازد یعنی قائده ای یکتا در اختیار بگیرد که برای همگان قابل تجربه بوده و احساسی مشترک و یکسان از درک شئی به وجود آورد و نه مولد نادانی بیشتر بشرباشد که حتی درک شئی را موجب نگردد که اساسا اگر چنین نباشد که هست تبدیل به حالتی احساسی در وجود انسانی می شود که قابل اعمال به دیگران نبوده و هیچ اثری هم بر احساس دیگران نداشته و فاقد هرگونه انتقال فکر و ذهن از دریافت واقعیت و بیش از آن حقیقت است و یا اصول و قضایایی را پایه ریزی کند که جهان شمولی شئی را خالی از تناقض نماید تا بتوان کارکرد شئی را مورد بررسی قرار داده و از صحت آن اطمینان حاصل نمود ، همچنین به وضوح مشخص است که توضیح اینکه چرا درباره ماهیت و چیستی خداوند هیچ راهکردی موجود نیست ، خود ناشی از این حقیقت می تواند باشد که هیج شاهد و درآمدی وجود ندارد که ثابت کند اتکا به منبع ناشناخته می تواند به نفع انسان باشد
.
طبیعی است هر گزینه ای فاقد مشخصات بالا جزء مفاهیمی است به نام تخیل و معماهای بدون فرض . یعنی آنکه هر زمان شما مطلبی را عنوان کردید که فاقد مبنای فکر بشری باشد به فوریت این اصل را ثابت کرده اید که مطلب یا موضوع فوق پوچ و مبهم است یعنی هیچ است و فقط برای سرگرمی ابداع شده است و بدون آنکه چیزی از پاسخ گفته باشید ، بیان کرده اید که موضوع فوق بدون پاسخ است.
خداوند و سوال خداوند هست یا نیست ؟ دقیقا همین گزینه است که توضیح می دهد عنصر خداوندی(کلمه خدا) در ذهن فقط یک ماهیت مفهومی بدون کارکرد را تداعی می کند که چون اساسا توسط بشر کلمه اش ایجاد شده فقط در حد کلمه هم باقی مانده است(چه در گذشته خدا بدین صورت در کلمه معنی نمی شده اما استدلال بنده مبنای فکری معنائی فعلی بشر را مد نظر گرفته) و ممکن است در آینده این حد با رشد فکری بشر تغییر کند و بکلی دگرگون شود اما در اکنون ما تطابق می کند.
این استدلال پایه این اساس تفکری را که می گوید ایجاد فهم شئی در ذهن می تواند دلیل وجود شئی باشد(مفهوم اشاره به خدا در زبان خداباوران اسلامی) را بکلی بی اساس می کند زیرا فهم شئی می تواند تا بدان حد قوی و محکم به پیش برود که نشان دهد چنین فهمی واقعیت خارجی و حقیقت عینی و یا حتی اشاره به موضوعیت شئی را نه تنها پوشش نمی دهد بلکه در رد آن موثر است.
این نشان از این واقعیت دارد که تفکر بشر در شناخت جهان خود بارها و بارها متحول و دگرگون شده اما انچه که بوده و تغییر نکرده جهان بوده و نه فهم ادراکی انسان ، یعنی اینکه انسان بدوی در ذهن خود مفاهیم زیادی را پوشش می داده اما بسیاری از آنها نه تنها واقعیت بلکه حقیقتی هم نداشته اند.
از این رو این به هیچ عنوان جهانشمول و درست نیست که اگر در ذهن بشر مفهومی شکل گرفت آن مفهوم حقیقت وجودی داشته باشد ، و برای خدا نیز صادق باشد زیرا خداوند در ابتدا بی مفهوم ترین کلمه در فهم بشرامروزی شده است و علت آن هم همین است که نمی دانیم اساسا درباره چه چیزی صحبت بکنیم تا خالی از تشکیک علمی باشد.(خدائی که هیچ مفهومی نیست اما به محض گفتن همین جمله و یا هر جمله دیگری در توضیح خداوند مثلا خداوند بزرگتر از آن است که توصیف شود ما نوعی از قالب مفهومی خداوند را در ذهن شکل داده ایم هرچند نامفهوم و مبهم باشد و با هیچ برداشتی مطابقت نکند) . از این رو تا حد نادانی خود را خالی از اطلاعات درباره خدا می کنیم تا بدین وسیله خود و دیگران را اغنا کنیم که پندار ما درست است و راهی برای رد آن نیست . این اساس مغالطه ذهنی است
وبرای هردوی بی خدایان و خداباوران هم یک جواب مشترک دارم و آن این است که اگر خداناباور بگوید دلائلی دارد که خدا وجود ندارد و خداباور هم بگوید دلائلی دارد که خدا وجود دارد ! من از ایشان می پرسم خداوند چیست که وجود داشته باشد و یا نداشته باشد !؟

This entry was posted on ۰:۰۸ . You can leave a response and follow any responses to this entry through the اشتراک در: نظرات پیام (Atom) .

2 نظرات

ناشناس  

به قدر وسع ذهن قاصر جوابی دادم