تغییر آدرس سایت  

پست شده توسط democracy

با درود

ادرس فعلی سایت من برای گفتمانها و نوشته هایم به اینجا منتقل شده و تا اطلاع ثانوی در همان جا باقی خواهد ماند .

بدرود

خداوندی که هیچ رهنمونی بر آن نیست  

پست شده توسط democracy

در پاسخ به گفتار علم پاسخ می دهد بنده در پائین حسین م جوابهای داده اند که در پاسخ به آنها مقاله اخیر نوشته شده است .
حسین م :
بسمه تعالی
در بحث علمی عجله روا نیست ، برای اینکه مقصود شما را بفهمم لازم است قدم به قدم سؤال کنم تا شما پاسخ دهید و به مرحله بعد برویم.

درود
با گفتن این نکته که بنده پرسشگر هستم و نه مدعی و در این مدعا شما (در مقام با خدایان) و بی خدایان جوابگو هستید ونه بنده اما این استراتژی جدید شما را هم قبول کرده و در مقابل پرسشهای شما قرار خواهم گرفت .
حسین م :
آنطور که من از سؤال شما فهمیدم میخواستید با طرح یک سؤال تمام باخدایان و بیخدایان تاریخ را به چالش بکشید ، و آن اینکه
نقل قول از خودم توسط ایشان:
شما در مقام پرسشگر چگونه می خواهید پاسخ پرسشی را که درکی از آن ندارید و کلمه خدا را که در آن هیچ مفهوم جهان شمولی که همگان را از تشریح آن اغنا کند برای شما ندارد پاسخ دهید
سؤال این است آیا به طور کلی قطع نظر از مسأله اثبات وجود خدا ، میپذیرید که اساسا بحث از وجود یا عدم شیئ ، منطقا مبتنی بر ادراک چیستی آن شیئ نیست؟

این سوال شما از انجا که دوارزشی است هم می تواند جواب آری و هم می تواند جواب خیر داشته باشد . شروط آن را با آنکه در 3 مقاله اخیر خود به طور مختصر توضیح داده ام که احتمالا شما درست مطالب را نخوانده اید والا این سوال برای شما می توانست رفع شده باشد این است که در ریاضیات و بطور کلی منطق ریاضی ما ابزاری داریم به نام سور .
سور در حالت ریاضی کلاسیک دو نوع است 1- سور عمومی 2-سوروجودی
انواع دیگرسور از انجا که سوال شما دو ارزشی است مورد نظر بنده نیست و همین دو کفایت می کند.

سور وجودی
این سور که لفظ فارسی آن "وجود دارد" یا "هست" یا "دست کم یکی وجود دارد" یا "بعضی" می‌باشد درباره وجود صحبت می‌کند و نماد ریاضی آن " " می‌باشد. این نماد اگر با زمینه گزاره یا با متغیر گزاره نما همراه شود. نمایانگر آن است که زمینه یا جانشینی برای متغیر یافت می‌شود که گزاره برای آن درست است. گزاره سور وجودی زمانی درست است که مجموعه درستی گزاره نما ناتهی باشد و گرنه نادرست خواهد بود. به عنوان مثال: "عددی اول وجود دارد که مضرب 5 است" ، گزاره‌ای با سور وجودی و درست است زیرا مجموعه عددهای اول و مضربهای 5 دارای اشتراک ناتهی ‌{5} اند. گزاره با سور وجودی "عددی اول و مضرب 10 وجود دارد" نادرست است: زیرا اشتراک دو مجموعه عددهای اول و مضرب های 10 تهی است.

سور عمومی
این سور با عبارتها "هر" ، "همه" یا مترادف های آن همراه است و با نماد " " نشان داده می شود. گزاره نمای با سور عمومی یک گزاره است و این گزاره زمانی درست است که مجموعه های شناخت و درستی گزاره نماها با هم برابر باشند و گرنه نادرست است. به عنوان مثال: "هر عدد زوج غیر اول است" گزاره ای با سور عمومی نادرست است زیرا عدد 2 این گزاره را نقض می کند همین طور گزاره "طول هر پاره خط ، عددی حقیقی است" گزاره با سور عمومی درست است. زیرا مجموعه عددهایی که نمایانگر طول های پاره خط هستند با
مجموعه اعداد حقیقی بر ابر هستند.

با عنایت به مطلب بالا سوال شما به صورت گفته شده :
نقل از حسین م :
میپذیرید که اساسا بحث از وجود یا عدم شیئ ، منطقا مبتنی بر ادراک چیستی آن شیئ نیست؟

حامل یک سور عمومی (هرشئی )است که در مرحله اول برخورد ذهن با آن ، فکر را به آن سمت هدایت می کند که بحث از وجود و یا عدم هر شئی منطقا بر ادراک چیستی آن شئی نیست؟

ار این دید و با نگاه سور عمومی بنده به آن جواب بلی می دهم و می گویم اشیاء می توانند چنین باشند اگر و فقط اگر بتوان مدارک و شواهد علمی کافی بر وجود و یا عدم وجود آن شئی را در اختیار گرفت. یعنی مضوعات محمول به سمت شئی دارای بدیهیات و ابزارآلاتی باشند که بدون هیچ شکی ارتباط مستقیم و مبنائی شئی با اثرات شئی و یا مولود شئی را نشان داده و قابل تمیز(بررسی مجدد و اثبات رابطه) باشند . مثل چگونگی فهم کوارکها و یا تشکیل خط از نقطه.
اما در مورد خدا چنین سوری درست نیست و خدا فاقد چنین اگر و فقط اگری است.

از نگاه دیگر جمله شما با انطباق بر سور وجودی تاکید می کند که حداقل یک شئی هست که چنین خاصیتی دارد یعنی بحث از وجود یا عدم شیئ مشخص، منطقا مبتنی بر ادراک چیستی آن شیئ نیست؟
که در نگاه علمی به آن مشخص است که سور وجودی برای این جمله هم درست نیست زیرا با گفتن جواب آری می توان دید که خدا شئی مشخص نیست و جدای از ادراک چیستی آن فهم ارتباطات و اثرات خداوند هم قابل اثبات و ادراک نیست.

پس بنده به شما عرض می کنم استدلال در وضع خدا از گرفتن اوضاع مادی حاصل نمی شود یعنی شما نمی توانید طی یک قضیه استقراء فرایند نتایج استقراء را برای خدا بکار برید .

استقراء یکی از اقسام استدلال یا حجت است.استقراء در جایی است که ذهن از قضایای جزئی به نتیجه ای کلی می رسد؛ یعنی از جزئی به کلی می رود. مثلاً ما وارد روستایی می شویم و از چند نفر می پرسیم که چه دینی دارند؟آنها پاسخ می گویند که مسلمان هستند. سپس ما از مسلمان بودن چند نفر از اهالی روستا، نتیجه می گیریم که پس همه خانواده های روستا، مسلمانند.در اینجا ما با استدلال استقرائی، نتیجه گیری کرده ایم. یعنی از تعدادی نمونه های جزئی (مسلمان بودن چند نفر از اهالی روستا) نتیجه کلی گرفته ایم.(این که همه خانواده های روستا، مسلمانند.) استقراء بر دو قسم است:1)استقراء تام2)استقراء ناقص

استقراء تام
استقراء تام در جایی است که افراد مورد نظر، یعنی نمونه های جزئیی که می خواهیم از آن ها نتیجه گیری کنیم، به تعدادی باشند که بتوانیم همه آن ها را بررسی کنیم؛ یعنی افراد و نمونه ها، محصور و معدود باشند و هر یک جدا جدا مورد بررسی قرارگرفته باشند و پس از بررسی همه آن ها، حکم کلی صادر شود.این حکم کلی در مورد همه آن ها صادق است، زیرا تک تک آن ها مورد بررسی قرار گرفته و مشمول این حکم بوده اند. برای مثال، مدار تک تک
سیاره های منظومه شمسی را مشاهده می کنیم و می بینیم که مدارهای همگی شان بیضوی است. آن گاه، نتیجه می گیریم که همه سیارات منظومه شمسی دارای مدار بیضوی هستند. همان طور که ملاحظه می شود، این نتیجه گیری، بدیهی و کاملا صحیح می باشد.

استقراء ناقص
این استقراء، در صورتی است که همه افراد مورد نظر بررسی نشده باشند.به این صورت که ما در تعدادی از آنها صفتی معین بیابیم و سپس حکم کنیم که همه افراد آن موضوع دارای آن صفت هستند.مثالی که در آغاز زده شد، نمونه ای از استقراء ناقص بود. مثال دیگر اینکه:کشف می کنیم که علت سرما خوردگی و آبله،
ویروس است. سپس نتیجه بگیریم: بنابراین، علت همه بیماری ها ویروس می باشد. چنانکه معلوم است، این اسقراء به هیچ وجه درست نیست؛ زیرا بسیاری از بیماری ها علت های دیگری غیر از ویروس دارند.به همین سبب، در استدلال کردن، اسقراء ناقص به هیچ وجه اطمینان بخش نیست و استفاده از آن در استدلال، یکی از اقسام مغالطات به حساب می آید. از اقسام استقراء، تنها استقراء تام است که یقین آور است؛ زیرا همه افراد آن بررسی شده اند و حکمی که در آخر به صورت کلی بیان می شود حقیقتاً بر همه صادق است؛ در حالی که استقراء ناقص به هیچ وجه دلیل محکمی نیست، زیرا نمونه های دیگری هم هستند که بررسی نشده اند و به این دلیل نمی توان نتیجه کلی، یعنی صادق برهمه افراد گرفت.
جمله اخیر شما در باره خداوند تبدیل به استقراء ناقص می شود و هرگز قابل اطمینان نخواهد بود و علت اساسی آن هم همین است که ارتباط موجودیت جهان مادی با شئی فرا ناشناخته یا خدا که ناشناختگی آن نه از وجود اثرات آن و ندانستن چیستی و ماهیت خدا ، بلکه از تصور ذهنی ما در ایجاد یک فهم غیر قابل شناخت نشات می گیرد است .

ببینید اینجا پیش می اید که مختصر توضیح دهم که شناخت و استدلال انسانی چگونه است :
استدلال، پیچیده‌ترین عمل ذهن است و آن عبارت است از کشف قضایای مجهول به وسیلة قضایای معلوم؛ به عبارت دیگر، تنظیم و تألیف یک سلسله قضایا برای کشف قضیه‌ای مجهول را حجّت یا استدلال می‌گویند. در استدلال، ذهن بین چند قضیه یا حکم، ارتباطی دقیق و منظم برقرار می‌سازد تا از پیوند آن‌ها، نتیجه زاده شود و بدین ترتیب نسبتی مشکوک و مبهم به نسبتی یقینی تبدیل شود. پس استدلال بر خلاف شهود مستقیم(مانند شهودی که دربارة محسوسات و بدیهیات وجود دارد) عملی تدریجی و پیش‌رونده است.
وقتی ذهن از قضایای کلّی به نتایج جزئی می‌رسد و به عبارت مختصرتر از کلّی به جزئی می‌آید؛ آن را
قیاس می‌نامند.
وقتی در مسیری مخال مسیر قیاس حرکت می‌کند؛ یعنی از قضایای جزئی، به طریق تعمیم، به قضیه‌ی کلّی دست می‌یابد؛ یعنی از جزئی به کلّی می‌رود؛ آن را
استقرا می‌نامند.
بالاخره وقتی هم حکمی را که دربارة آن چیزی محقّق می‌داند، به چیز دیگری، که از جهتی با آن همانند است، سرایت می‌دهد؛ و در این صورت
تمثیل نامیده می‌شود.
جمله شما هیچ کدام از این موضوعات را برای خدا در بر نمی تواند بگیرد زیرا رابطه شئی بین نتایج و مفروضات که اساس استدلال است در مورد خدا مشخص و بدیهی نیست و خود یک سوال است .
راه‌های نقد استقرا
استدلالی که نتیجه‌اش از طریق تعمیم احکام امور جزئی به دست آمده باشد؛ از سه طریق قابل نقد است: الف) نشان دادن این که برخی از مقدماتی که در تعمیم به آن‌ها استناد شده، نادرست هستند؛ ب) نشان دادن این‌ که شواهد تعمیم استقرایی، نمونه‌های کافی یا متعارفی نیستند. ج) تردید در خود نتیجه و نشان دادن نادرستی آن.
تمثیل
یکی از اقسام
استدلال است. تمثیل عبارت است از سرایت دادن حکم یک امر به امر دیگر به دلیل وجود نوعی از مشابهت میان آنها. نتیجه استدلال تمثیلی، بر خلاف استدلال قیاسی از قطعیت برخوردار نیست؛ یعنی چنان نیست که اگر مقدمات استدلال صادق باشند، نتیجه استدلال نیز حتماً صادق باشد؛ از این رو، در صورت نمادین استدلال تمثیلی، نتیجه را همراه با لفظ «احتمالاً» ذکر می‌کنند.
از آنجا که خداوند توضیحی شما هیچ شباهتی هم به نوع یا انواع این جهانی ندارد استفاده از تمثیل و یا استقراء فقط یک مغلطه است.

قیاس یا قیاس منطقی یکی از مفاهیم
منطق است.
منظور از قیاس اینست که هر گاه دو یا چند فرض را درست و مطمئن بدانیم و رابطهٔ این فرض‌ها چنان باشد که بناچار از این فرض‌های صحیح، نتیجه‌ای منطقی به‌دست آید، این نتیجه را باید پذیرفت. اگر ما این نتیجهٔ منطقی یعنی همان گزاره را نپذیریم دچار
تناقض خواهیم شد.
به عبارت دیگر قیاس، گونه‌ای
برهان منطقی است که در آن از دست کم دو قضیه (فرض مقدماتی، پیش‌گزاره)، گُزاره‌ای (نتیجه) استنتاج می‌شود.
برای نمونه، وقتی بگوییم:
ماه سیاره است. (پیش‌گزارهٔ اول)
و هر سیاره می‌چرخد. (پیش‌گزارهٔ دوم)
پس بر پایهٔ قیاس:
ماه می‌چرخد. (گزاره)

بدیهی هم هست که خداوند توضیحی شما در قیاس با این جهانی هم نمی تواند باشد . پس جمله زیر شما هم فرض استقرائی بر پایه قیاس غلط است.
نقل از حسین م :
یعنی آیا کافی است مثلا بگوییم آیا آن چیز که میتواند بستر انتشار موج در خلأ شود وجود دارد؟ یا حتما باید پس از ادراک چیستی آن سراغ سؤال از وجود آن رفت؟

لازم است در خاتمه بر این مطلب شرح کاملی هم بدهم که اگر رابطه ای بین فرضها و نتایج دیده میشود اساسا بعلت ادراک انسانی است که در منطق ظهور می کند اما ادراک چیست ؟

در علم کلاسیک ادراک چنین است :
ادراک (perception) یعنی تعبیر و تفسیر احساس. ادراک عبارت است از فرایندهای میانجی که احساس مستقیما آنها را به راه می‌اندازد. نیاید ادراک را با احساس مخلوط کرد. احساس یعنی ورود اطلاعات حسی به
مراکز عصبی. اطلاعات حسی ممکن است مستیما به عضلات و غدد منتقل شود یا به طرف مراکز عالی کورتکس راه پیدا کند و اثر خود را تنها با تغییر دادن فعالیتی که در سطح کورتکس انجام می‌گیرد نشان دهد.اگر اطلاع جسمی مستقیما به عضلات و غدد منتقل شود، رفتار فرد تحت حاکمیت حس خواهد بود و با ادراک رابطه‌ای نخواهد داشت. اما اگر اطلاع حسی به مراکز عالی کرتکس انتقال یابد، ادراک وجود خواهد داشت و رفتار فرد تحت حاکمیت اطلاع حسی و فرایندهای قشر خارجی مخ خواهد بود.

در علم کوانتمی ادراک همان است که در مقاله زیرین به آن تحت نظر ذهن و فضای اجباری مادی مخ بر آن گفته ام .

احساس و ادراک
بنابراین آنچه را احساس می‌نامیم، عبارت است از فعالیت گیرنده‌های حسی ، همچنین فعالیتی که به دنبال فعالیت گیرنده‌های حسی در مسیرهای آورنده ایجاد می‌شود و تا مناطق حسی مربوط در کورتکس پستانداران یا نقاط مشابه دیگر در حیواناتی که کورتکس ندارد ادامه می یابد. ادراک عبارت است از فرایندهای میانجی که احساس مستقیما آنها را راه می‌اندازد. جایی که فرایند میانجی وجود ندارد، جایی که تفکر وجود ندارد، جایی که رفتار به صورت بازتاب انجام می‌گیرد، صحبت از ادراک نخواهد بود. اگر اطلاع حس مستقیما به عضلات یا غدد برود، مثلا نور مردمک را منقبض کند،
ترشی بزاق را به ترشح وا دارد اطلاع حسی و پاسخ واسطه وجود داشته باشد.یعنی تفکر وارد عمل شود، از ادراک صحبت خواهد شد. به عنوان مثال ، اگر پس از عرق کردن پنجره را باز کنیم یا پس از لرزیدن به دنبال لباس گرم برویم ادراک وجود خواهد داشت. در واقع احساس ، یک فرایند یک مرحله‌ای است. بدین ترتیب که اندام حسی تحریک می‌شود و احساس تولید می‌کند ادراک از توالی رویدادها تشکیل می‌شود. بدین ترتیب که با آغاز احساس اولین واکنش حرکتی را نشان می‌دهیم که به اطلاع حسیب اضافه می‌شود و به دنبال آن احتمالا یک سری واکنش‌های اکتشافی نسبتا سر می‌زند که با تشکیل ادراک پایان می پذیرد.

چگونه می‌توان ادراک را از احساس تمیز دارد؟
اغلب طوری از ادراک صحبت می‌شود که گویی احساس نوع ساده‌ای از ادراک است، یا اینکه ادراک یعنی شکلی از پیام حسی در کورتکس پیدا می‌کند. درست است که احساس را انتقال پیام عصبی به طرف کورتکس حسی نامیدیم، ادراک از آمیزش اصلاح حسی با مکانیزم تفکر بوجود می آید. بنابراین احساس و ادراک از نظر فیزیولوژی دو فرایند متفاوت هستند. با اطلاعات روان‌شناختی نیز می‌توان نشان داد که باید ادراک را رویدادی کاملا متفاوت از احساس در نظر گرفت.این است که یک تحرک حسی معین می‌تواند
ادراک‌های کاملا متفاوتی تولید کند و تحریک‌های حسی متفاوت می‌تواند به ادراک واحدی منجر شود. کلیه اطلاعات فیزیولوژیک نشان می‌دهد که یک تحرک معین همیشه فعالیت معینی در کورتکس حسی تولید می‌کند، اما واقعیت‌ها به طور آشکار ، نشان می‌دهند که همان تحریک الزاما ادراک معین به دنبال نمی‌آورد به عبارت دیگر یک تحریک معین می‌تواند ادراک‌های متفاوت ایجاد کند.

خطای ادراک
تجربه ثابت کرده ادراک ما کپیه ساده واقعیت نیست. زمانی که به ادراک ما با واقعیت تطبیق نمی‌کند، اصطلاحا می‌گوییم که به خطای ادراک گرفتار شده‌ایم. البته نباید خطای ادراک را با توهم اشتباه گرفت. توهم عبارت است ادراکی که موضوع مشخص ندارد و در اثر اختلات فردی آزمودنی بوجود می‌آید. این اختلالات ممکن است فیزیکی (مثلا مسمومیت) یا روانی (مثلا هذیان مزمن) توهم فقط به افراد بیمار دست می‌دهد. اما خطای ادراک در همه افراد یکسان است و همه مردم آن را تجربه کرده‌اند، حال آن که توهمات یکسان نیستند. یکسان بودن خطاهای ادراکی موجب شده است که ما بتوانیم آنها را بطور تجربی مطالعه کنیم حال آن که مطالعه تجربی توهمات امکان پذیر نشده است.
انواع مختلف خطاهای ادراکی
خطای مولر مولر - لایر
خطای مولر مولر - لایر ، نمونه‌ای از خطاهای ادراکی است. اگر طول دو خط B و A برابر باشد خط A را از هر دو طرف به دو نیم خط همگرا و خط B را از هر دو طرف به دو خط واگرا محدود کنیم، طول آنها متفاوت دیده خواهد شد.
خطای عمودی
خطای عمودی نمونه دیگری از خطاهای ادراکی است. منظور از خطای عمودی این است که در یک سطح عمودی خط مایل بلندتر از خط افقی هم طول خود به نظر می‌رسد. به عبارت دیگر اگر دو خط مساوی یکدیگر را قطع کنند، خط مایل بیشتر از اندازه واقعی خود تخمین زده می‌شود. هر اندازه خط مایل به خط عمود نزدیکتر باشد، به همان اندازه بیشتر از اندازه واقعی خود به نظر خواهد رسید. اگر دو خط یکسان باشد، خطی که دیگری را به دو قسمت تقسیم می‌کند، بزرگتر باشد به همان اندازه خطای ادراک بیشتر خواهد بود.
خطای بینایی- حرکتی
خطای بینایی- حرکتی نیز نمونه دیگری از خطاهای ادراکی است. این خطا نیز مثل خطاهای ادراکی دیگر نشان می‌دهد که آنچه را که ادراک می‌کنیم، همیشه با آنچه در مقابل ما قرار دارد، منطبق نیست. به عبارت دیگر ما می‌توانیم واقعیات فیزیکی را غیر از آنچه هست، ادراک کنیم. مثلا هر اندازه یک شی بزرگتر باشد، به همان اندازه انتظار داریم که سنگین‌تر باشد. اگر دو جسم از یک ماده معین ساخته شوند، اما اندازه‌های متفاوت داشته باشند، در اثر تضاد آنچه کوچکتر است سنگین‌تر به نظر می‌رسد. برای اثبات این قضیه می‌توانید دو ظرف ماست که یکی بزرگ و یکی کوچک است تهیه کنید.در هر دو ظرف مقدار مساوی مثلا 300 گرم آب بریزید. بعد از یک نفر بخواهید با هر یک از دو دست خود یکی از ظرف‌ها را از دسته بگیرد و همزمان بلند کند. خواهید دید که او ظرف کوچکتر را سنگین‌تر احساس می‌کند. ابتدا ظرف بزرگ در آزمودنی این انتظار را ایجاد می‌کند که سنگین‌تر باشد، اما چون آن دو برابرند، انتظار فرد برآورده نمی‌شود، ظرف کوچکتر به نظرش سنگین‌تر می‌آید. شاید روی همین اصل است گفته‌های بچه‌های خردسال خیلی در نظر ما مهم می‌کند، کوچکترین حرف نشنوی فرزندان ، باعث ناراحتی و عصبانیت والدین می‌شود.

علم پاسخ می دهد  

پست شده توسط democracy

در پاسخ به یکی از دوستان که در اینجا نقدی بر نوشته های بنده آورده اند .
حسین م :
لازم نیست وقتی میخواهیم از وجود و عدم چیزی بحث کنیم حتما تعریفی از سنخ حد تام برای او ارائه دهیم یعنی لازم نیست پس از اطلاع بر ماهیت و چیستی او ، راجع به بودن یا نبودن او تحقیق کنیم بلکه کافی است توصیفی رفتاری از او داشته باشیم.

پاسخ :
توصیف رفتاری یعنی چه ؟ این جمله برای ذهن من مبهم است ، این که شما بگوئید ادعای ما بر پایه توصیف رفتاری خداوند است یعنی چه ؟
آیا منظور شما برای شکل دادن به این مفهوم است که توصیفات فوق رفتار خاصی از خداوند را نشان می دهد؟
اگر آری دلیل و برهان شما بر پایه چه مدارک و شواهدی متقن قرار گرفته است ؟

مثال زیر چه شباهتی با خداوند دارد که با گفتن آن حقیقت کمی روشن تر شده باشد ؟
مثالهای فوق همگی بر پایه شواهد و مدارک متقن شکل گرفته اند ؟ اما خداوند چگونه می تواند چنین استدلالی را دارا باشد در حالی که هنوز شما نتوانسته اید حتی از اثرات وجود خداوند مدرکی دال بر وجود و یا عدم وجود وی ارائه دهید ؟

اگر شما استناد به آفرینش بکنید !! بنده هم استناد به این امر می کنم که چه مدرک مستدلل و محکمی برای ربط دادن جهان ما با وجودی توصیفی رفتاری از خداوند دارید؟

حسین م :

مثلا اگر در فیزیک بحث کنند که آیا اتر وجود دارد یا خیر؟ لازم نیست تعریف ماهوی از آن ارائه دهند بلکه کافی است بگویند آیا چیزی به عنوان بستر انتشار موج در خلأ وجود دارد یا ندارد؟

سالها قبل از اینکه به انرژی با دید کوانتیک نگاه کنند دانشمندان واژه انرژی را به کار میبردند و با ارائه تعریفی کلی آنرا به انواعی تقسیم میکردند که جامعی خارجی نداشتند و چنین احساس میکردند که با همان تعریف کلی کار بحث علمی در میرود و بیش از این نیاز نداریم تا ماهیت انرژی را بدانیم ، و همچنین میدان مغناطیسی بدون اطلاع بر تعریف دقیق آن تحقیق راجع به آن مانعی نداشت ، و امروزه بحث از مطلق میدان برای یک ذره در حوزه نیروهای چهارگانه مبتنی بر ارائه یک تعریف ماهوی از میدان نیست

گاهی در وجود چیزی شک نداریم اما نمیتوانیم تعریفی غیر رسم منطقی از آن ارائه دهیم ، مثلا در هندسه اقلیدس شک در وجود قطر مربع با ضلع واحد نداریم که عدد گنگ رادیکال دو است اما تنها تعریفی که از این عدد گنگ میتوانیم ارائه دهیم این است که عددی است که اگر ضرب در خودش شود دو میشود که ملاحظه میکنید با اضافه کردن مفهوم جذر به مفهوم دو میتوانیم به این عدد گنگ اشاره کنیم ولی هیچ فصل ذاتی منطقی نمیتوانیم برای آن ارائه دهیم .

پاسخ :
متاسفانه بر خلاف گفتار شما در وبلاگتان که ظاهرا بر منطق فازی بجای منطق دو ارزشی استوار صحه می گذارد . شما هم ریاضیات را دو ارزشی می بینید .

بینید تعاریف عین واقعیات نیستند . یعنی انچه که در ریاضیات به عنوان مفاهیم اولیه و تعریف ناپذیر ذکر میشوند لزوما جزئی از واقعیت به عنوان قسمتی از حقیقت نیستند . این مسائل حقیقت هستند اما واقعیت نیستند . فرق حقیقت تا واقعیت کاملا روشن و بی نیاز از اثبات است . این مسائل هیچ کدام نه تنها رهنمونی برای پذیرفتن خداوندی در قالب مقایسه با چنین مفاهیمی نیستند بلکه ادله کاملا قوی برای اثبات عدم تطابق با وجود خداوندی چنین در واقعیت هستند بلکه تمامی می تواند به عنوان یک حقیقت ذهنی فرض شود که واقعیت ندارد .

اصلِ موضوع یا
بُنداشت (axiom یا postulate)، در ریاضیات و منطق، یک فرضِ اولیه است که بدونِ اثبات پذیرفته می‌شود و از رویِ آن بقیهٔ گزاره‌هایِ یک نظریه استخراج می‌شوند. اصولِ موضوعه می‌توانند بدیهی نباشند، اما به‌هرحال نقطهٔ آغازِ کار هستند و به همین دلیل نمی‌توان آن‌ها را از هیچ گزارهٔ دیگری استخراج کرد. گزاره‌ای که از یک اصلِ دیگر استنتاج شود قضیه (theorem) نام دارد. این موضوعات نشان می دهد که اگر چیزی را به عنوان اصل موضوع می پذیریم ابتدا شواهد و یا مدارکی محکم را دال بر وجود آن در دست داریم و سپس در استخراج نتایج از آن اصول موضوعات به مواردی می رسیم که درست و عینی هستند .

مثلا تمامِ هندسهٔ اقلیدسی (تمامِ قضیه‌هایی که در دبیرستان می‌خوانیم،
قضیهٔ فیثاغورس و غیره) می‌توانند از پنج اصلِ زیر استخراج شوند:
1-از هر دو نقطه یک خطِ راست می‌گذرد.
2-هر پاره‌خط را می‌توان تا بینهایت رویِ خطِ راست امتداد داد.
3-با یک نقطه به عنوانِ مرکز و یک پاره‌خط به عنوانِ شعاع می‌توان یک دایره رسم نمود.
4-همهٔ زوایایِ قائمه با هم برابر اند.
5-اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کم‌تر از دو قائمه است به هم می‌رسند (اگر ادامه داده شوند).
[1]
برایِ بیانِ این اصولِ موضوعه به مفاهیمی مانندِ
نقطه و خط نیاز داریم. همان‌طور که باید چند گزاره را بدونِ اثبات بپذیریم تا بقیهٔ گزاره‌ها استخراج شوند لازم است چند مفهوم را نیز بدونِ تعریف بپذیریم. به این مفاهیم «تعریف‌نشده‌ها» می‌گویند. همان‌طور که دیده می‌شود اصولِ هندسهٔ اقلیدسی به جز اصلِ پنجم بسیار ساده و بدیهی به نظر می‌نمایند.
از این رو اینگونه استدالالات برای خداوند غلط است زیرا دو فرض اساسی اصول موضوعه را در نظر نگرفته ایم :
1- اینکه هنوز هیچ مدرک و شواهدی دال بر وجود خداوند به عنوان قطعیت برای پذیرش معرفی نکرده و نشناخته ایم که اساسا این شواهد بایست بصورت حداقل بدیهی و یا استنتاجی حاکی از نقطه شروع نتایج به حساب آیند .
2- ارتباط هیچ موردی عینی و واقعی را پس از فرض وجود خداوند نمی توانیم با وجود خداوند توضیح و یا توصیف دهیم زیرا اساسا اصل موضوع ما یعنی خداوند مشخص و بدیهی نیست .

حسین م :

امروزه مباحث گسترده ای راجع به تحقیق در اعداد غیر جبری متعالی صورت میگیرد و حال آنکه نیاز نداریم یک تعریف ماهوی از عدد متعالی ارائه دهیم ، فقط میدانیم آن عددی است که نمیتواند ریشه یک معادله خاص قرار گیرد ، یعنی نمیگوییم یک عدد چه خصوصیتی ذاتی که دارد میتواند ریشه آن معادله قرار گیرد یا نگیرد

به نظر قاصر این بنده ، عدد دایره یکی از عجائب خلقت است که میتواند در مواضع مختلف به عنوان مثالی برای تقریب مفاهیم معارف از آن استفاده شود ، حرف پی حرف اول پریا در زبان یونانی است که به معنای دائره است و جالب است که تنها اسم مناسب آن هم همین عدد دائره است چون به غیر از این راهی برای اشاره به آن نداریم ، اگر کسری داشته باشیم که صورت آن محیط دائره و مخرج آن قطر دائره باشد حاصل آن عدد پی است ، یعنی عدد پی نسبت محیط به قطر است و واضح است که طول محیط ها و قطرها متفاوت است اما این نسبت دائما ثابت است ، خوب امروزه میدانیم که عدد پی یک عدد گنگ متعالی رسم ناپذیر است ، و چقدر این جالب است ، این بدین معنی است که در عین حالی که محیط دائره به سادگی در دسترس ما است اما به هیچ وجه نمیتوانیم آنرا شکار کنیم و مثل رادیکال دو نیست تا با رسم هندسی نقطه آن را روی محور نشان دهیم یا با علم جبر به او دست پیدا کنیم ، پس تنها میتوانیم به محیط یک دائره نگاه کنیم و مأیوسانه چند صفت سلبی را زمزمه کنیم که گویا نیستی جبری نیستی رسم پذیر نیستی.

پاسخ :
حسین عزیز برای آنکه موضوع عدد π را متوجه شوی نبایست با نگاه پیچیده به ان بنگری بلکه ساده انگاری بهترین راه حل این موضوع است . برای فهم بیشتر موضوع را ارجاح می دهم به اصل سرعت جهانی نور که بدین صورت است :

وقتی
ماکسول نظریهٔ الکترومغناطیس خود را در سال ۱۸۶۱ کامل کرد، پی برد که نظریه‌اش وجود امواج الکترومغناطیسی‌ای را پیش‌بینی می‌کنند که با سرعت نور منتشر می‌شوند. با این کشف معلوم شد که نور هم نوعی موج الکترومغناطیسی است. تنها امواج شناخته شده پیش از آن زمان، امواج مکانیکی بودند که در جامدات، مایعات، و گازها منتشر می‌شدند. سؤالی که پیش آمد این بود که نور در چه محیطی منتشر می‌شود؟ یا به زبان دیگر، سرعت نور نسبت به چه محیطی اندازه گرفته شده است؟
فیزیکدانان برای حل این مشکل فرض کردند که تمام جهان را ماده‌ای به نام اتر پر کرده است و نور نسبت به اتر با سرعتی که ماکسول به دست آورده، حرکت می‌کند. اما تمام تلاش‌ها برای توضیح اتر یا آشکارسازی آن با شکست مواجه شد. آزمایش مایکلسون-مورلی یکی از این تلاش‌های نافرجام است.
اینشتین برای حل مشکل اتر، راهی نه به سوی پیچیدگی، بلکه به سوی سادگی و وحدت پیش نهاد. او گفت که چون سرعت نور در نظریهٔ الکترومغناطیس بستگی به هیچ محیط انتشاری ندارد، پس باید برای همهٔ ناظران ثابت و برابر c باشد. این ایده با تمام تجربیات گذشته از حرکت موج‌های مکانیکی در تضاد بود و بسیار جسورانه به نظر می‌رسید. او با همین اصل،
نظریهٔ نسبیت خاص خود را فرمول‌بندی کرد.
در این جا با بازگشت به موضوع عدد π ما می دانیم که در ریاضیات مدرن این عدد را در علم
آنالیز و با استفاده از توابع مثلثاتی ، به صورت دقیق ریاضی تعریف می‌کنند.به عنوان نمونه عدد پی رادو برابر کوچکترین مقدار مثبت x ،که به ازای آن cos(x)=0 میشود تعریف می‌کنند.
سال ۱۸۸۲ را می تون در تاریخ عدد π ، تاریخ دگرگونی مهمی دانست . در این سال ، « لیندمان » ریاضیدان آلمانی ، خصلت اسرارآمیز این عدد را مشخص کرد : « عدد π نمی تواند ریشه ی یک معادله جبری با ضریب های صحیح باشد.»

متاسفانه در کابرد عدد π ظاهرا شما دچار اشتباه یا همان دید دو ارزشی شده اید . هر چند در فرض ریاضیات کلاسیک عدد π عددی گنگ است اما امروزه خصلتهای آن برای ما مشخص است .

واقعیت خصلت عدد π در دنیای کنونی توسط اصل عدم قطعیت توضیح داده شده است . ببینید یک رابطه کاملا مشخص بین حقیقت عدد π در ریاضیات کلاسیک و واقعیت عدد π در فیزیک وجود دارد و آن این است که حقیقت عدد π در ریاضیات کلاسیک اعلام می دارد که مرز مشخص و دقیق عددی صحیح آن امکان ندارد . یعنی هر اندازه که ا دامه دهی اعشار پشت عدد 3 ادامه می یابد و انتها ندارد.
اصل عدم قطعیت میگوید :
این اصل در ساده‌ترین شکل خود بیان می‌کند که نمی‌توان با هر دقت دلخواهی
مکان و تکانهٔ هر ذره را همزمان اندازه گرفت. طبق این اصل، اگر بخواهیم خطای اندازه‌گیری یکی از این دو کمیت را کاهش دهیم، خطا در اندازه‌گیری کمیت دیگر به ناچار زیاد خواهد شد این رابطه نشان می‌دهد که حاصلضرب خطای اندازه‌گیری در اندازه‌گیری همزمان هر یک از این دو کمیت همیشه بزرگ‌تر از یک مقدار مثبت مشخص است و هیچ گاه نمی‌تواند صفر باشد. اصل عدم قطعیت یک محدودیت بنیادی را در میزان اطلاعاتی که می‌توانیم از یک سامانهٔ فیزیکی بگیریم، بیان می‌کند.

اصل عدم قطعیت نشان می دهد که موضوع اعدا د پشت ممیز 3 عدد π در واقعیتهای فیزیکی نمی تواند به سمت صفر نزول کرده و تبدیل به صفر شود که در این هنگام عددی با اعشار مشخص بدست خواهد آمد .این یک توضیح واقعی فیزیکی از یک توضیح نظری ریاضی است که با هم انطباق دارند و نشان می دهند که اندازه گیری ها چه در معادلات ذهنی و انتزاعی ریاضی و چه در جهان واقع کاملا با هم مطابقند و جهان ما نه در نظم پیوسته که از حالات بنیادین بی نظمی شدید استوار و عینیت یافته است.


حسین م :

با تذکر مجدد آنچه در ابتدا عرض کردم که اینها مثال است برای رفع استبعاد ، میگوییم کافی است برای بحث از وجود خدا اینکه توصیف فعلی برای خداوند داشته باشیم نه توصیف ذاتی ، مثل اینکه بگوییم : آنکه جهان را آفریده است ، یا آنکه نظم دهنده عالم است ، و نظیر اینها .
پاسخ :
اما مشکل با خداوند فراتر از همه اینهاست و آن اینکه بحث نه تنها از تعاریف و توصیفات دیگر نیست بلکه بحث بنده از پیش کشیدن ماهیت و چیستی خداوند آنجاست که ما اساسا هیچ خصلتی هم از خداوند برای ارتباط دادن آن با واقعیات عینی در بر نداریم . زیرا تمامی فرضهای ما از معنای الله اکبر رد نشده بلکه به نوعی بدینگونه تفسیر شده که معنای گفته شده صحیح نیست و الله اکبر معنای دیگری دارد . اما این موضوعات نه تنها اصل موضوع را خدشه دار نمی کند بلکه تا هر اندازه هم معانی دیگری برای آن برشمریم چون اصل انطباق با دنیای کنونی در آنها مد نظر نیست و راه حلها و راهکار های فلسفی ارائه شده هم هیچ رهنمودی علمی و حتی تجربی عمومی در رسیدن به حتی ارتباط خدا با جهان کنونی و یا حتی توصیف رفتاری او در جهان ما ارائه نمی دهند به واقع قابل رد کردن و غیر قابل توجیه علمی هستند.

آفرینش و نظم دهندگی بایست بر اساس شواهد و مدارک کافی و همچنین توضیح و توصیف دقیق ارتباط آنها با مولدشان که در اینجا از نظر شما خداوند است پایه ریزی شود والا گفتن این جمله که کسی جهان را افریده ناشی دلیل وجود شئی نخست نمی شود بلکه برداشتی مادی و غلط از دیدگاه انسانی است که ذهنش در ارتباط با جهان واقع یاد گرفته است همه چیز را بر اساس مولد و مولود ببیند و بر پایه علت و معلول سخن راند .

شواهد فیزیکی کافی و متقنی هم وجود دارند که نظرات قوانینی چون قانون علیت را کاملا زیر سوال برده و مردود می کنند
.
حسین م :

تعجب ميكنم كه موطن سرمد را ربط به فیزیک هسته ای و آنهم فقط فهم کوارک ها میدهید و حال آنکه کوارک ها به هیچ وجه بنیادین نیستند و مطرح شدن مثل گلوئون ها تازه اول راه است برای سیر به سوی بنیادین ها ، که تحلیل فلسفی بنیادین ها خود سخنی ویژه دارد و بعض آنرا در مقاله نکته ای در نقطه مطرح کرده ام ، و ارتباط ناگسستنی زمان و مکان در نسبیت عام که خود را در تمام شاخه های فیزیک نشان میدهد زمینه ساز ذهنی بشر است برای قبول همبستگی نه تنها چهار بعد بلکه تمام ابعاد مفروض در کیان ماده و انرژی ، که مثلا امروز خود را در ابعاد نظریه ریسمان نشان میدهد ، و ذهن دانشمندان میپذیرد که میتواند هیچکدام از بعدها مستقل از دیگری نباشد ، و در اینجا موطن سرمد که فرابعد است خود را به نحو بسیار زیبا در انظار دانشمندان جلوه گر میکند که میتواند حقیقتی مستقل از اصل بعد باشد ، بلکه بعدا توضیح میدهم که تمام حقائق فراوجود وصفی ، همگی مستقل از بعد هستند و تجرّد دارند اما موطن سرمد خصوصیات خاص خود دارد

پاسخ :
ببینید من به واقع تعجب می کنم این موضوع درایت دوارزشی و فازی که به عنوان سر تیتر وب لاگ خود انتخاب کرده اید یعنی چه ؟ آیا شما به دو ارزشی بودن معتقد هستید و یا به فازی بودن و یا ترکیبی از این دو ؟

در هر حال متاسفانه باز دراین گفتار دو ارزشی به موضوع نگاه کرده اید و بنده موکدا می گویم تعجب شما طبیعی است زیرا دید شما برای شناخت خداوند ظاهرا از جهان واقع به سمت بالا نبوده است بلکه از جهان بالا به سمت پائین در حرکت ذهنی بوده اید و حالا در این نقطه در تضاد واقعیات تعجب می کنید .

با من همراه شوید و از این جهان پائین و واقعی که مدارک و شواهد متقنی بسیاری را در اختیار ما می گذارد به بیرون نظاره کنید نه انکه با نظاره گر شدن از جهانی بالا و سر از پا ناشناخته که هیچ مدرک و شاهد قوی از سنخیت ، چگونگی ، ماهیت ، چیشتی ، قوانین حاکم بر آن یا حتی نمونه های از ان جهانی در اختیار ما نمی گذارد به جز انکه درتخیل ما فرمان راند به جهان درون بپردازید .

فهم کوارکها و قوانین حاکم بر آنها و اساسا نحوه شناخت انها و روابط فی مابینشان همان رد موضوعی است که شما ادعا دارید یعنی فرموده اید :
حسین م :

پس رمز اينکه خداوند بزرگتر از توصيف است اين است که اساسا مقابل ندارد و حال آنکه تمام مفاهيم از متقابلات نشأت گرفته اند.
پاسخ :
این جمله شما یعنی انکه این فقط خداوند حامل چنین خصلتی است و خصلت خداوند است که مقابل ندارد.
اما جدای از اینکه این موضوع را هم بایست ثابت کرد که خداوند دارای چنین خصلتی است و چگونه ما می فهمیم که این خصلت ازآن خداست این نکته را بنده رسانده ام که برای کوارکها و ارتباط آنها هم همین موضوع صحت دارد یعنی انکه شما چنین موردی را می فهمید بدون انکه مقابله از آن داشته باشید .

این موضوع ثابت می کند که تلاش شما برای فهم چیستی و ماهیت کوارکها به بن بست می خورد و فقط تنها می توانید در جهت توضیح نتایج حاصل از پژوهشها و ازمایشات خود و نیز تجربه ارتباطات کوارکها در مولد بودن بنیادین جهان با کسب مدارک و شواهد متقن پی به وجود آنها ببرید بدون آنکه اساسا توصیفی هم از خود کوارک داده باشید . هرچند شاید در اینده نتایج متقنی از چیستی و ماهیت انها هم به دست آوریم اما اکنون ما انها را بدون هیچ مقابله ای پذیرفته ایم .

همچنین است مسائل درک بین ماده و انرژی و این نکته که در واقع نظریه جامع جهانی است که تضمین می کند ماده و انرژی در جهان ثابت است .
قانون بقای جرم و انرژی
سالها بعد انیشتن با ارائه قضیه قانون بقای جرم و انرژی بیان کرد که در صورت کاهش جرم این جرم به انرژی تبدیل می شود پس میزان جرم و انرژی در جهان ثابت است. E = m.c2
قانون بقای جرم-انرژی انیشتین نشان داد که جرم نیز نوعی انرژی است. این قانون موجب شد که دو قانون مجزای بقای جرم که لاوازیه کشف کرده بود با قانون بقای انرژی در هم ادغام شوند و در فیزیک مدرن تنها یک قانون وجود دارد و آن قانون بقای جرم-انرژی است. بعدها در مکانیک کوانتوم قانون بقای انرژی مورد تجدید نظز قرار گرفت و در مدت کوتاهی که با اصل عدم قطعیت تطبیق کند، قانون بقای انرژی نقض می شود. اما نظریه سی. پی. اچ. گامی فراتر رفت و نشان داد نیرو دارای جرم است و قابل تبدیل به انرژی و ماده می باشد. پذیرش افزایش جرم نسبیتی بدون توجه به قانون بقای جرم، انرژی و نیرو جهانی غیر قابل شناخت را در مقابل ما قرار خواهد داد. همچنانکه یکی از معضلات فیزیک ماده تاریک و انرژی تاریک است.
این موضوع درباره جهان صادق است زیرا اصل بقای انرزی میگوید انرژی در جهان نه خلق میشود و نه از بین میرود..

از این رو خداوندی که خلق می کند بایست خلاف قاعده فوق عملکرده باشد و نیز همچنان خلاف قاعده فوق عمل کرده و اثار این عملکرد او هم بر ما عیان شده باشد زیرا که در جهان کنونی اصول متقن واقعی جهان خلاف قاعده فوق را می گویند و اثبات می کنند که دست بالای در ایجاد و یا عدم در این دنیا وجود ندارد که توازن را بر هم زند .

این استدلال که خداوند بدون انکه توازن جرم و انرژی را بر هم زند خلق می نماید هم مردود است چرا که جمله فوق سفسطه ای است که نمی تواند نشان دهد افزونگی جرم و انرژی در جهان چگونه بدون نشان دادن حالتهای مادی و برگشت به مقدار سابق عمل می کند و ثابت بودن چگونه توجیح می شود ؟ قطعا استدلالهای علمی و نظریه بیگ بنگ در اثبات خلاف جمله فوق است .

از این گذشته ما اینک می دانیم که فهم مسائل جهانی نیازی به نگرشی بعدی ذکر شده از سوی شما هم ندارد بطور مثال و به عنوان نمونه ما در ریاضیات فضای داریم به عنوان فضای هیلبرت که می گوید :

فضای هیلبرت، نامیده شده به نام
داوید هیلبرت، یک فضای برداری کامل است که نورم آن (معادل قدر مطلق) از طریق ضرب نرده‌ای تعریف می‌شود. در مکانیک کوانتومی فضای هیلبرت مختلط و اصولا بینهایت بعدی است ولی در شرایط خاصی هم بعدهایش می‌توانند متناهی باشند.
واقعیت اینجاست که ذهن بشر توانایی اندیشه و تصور هر چیزی را دارد حتی اگر فرابعدی و یا حتی بی بعد باشد . می دانیم که درک این جمله برای کاربر عادی و ناآشنا با علوم انتزاعی و یا فیزکی مشکل و غیر قابل فهم جلوه می کند چرا که انسان در حالت عادی همه چیز را با بعد و در حد تعداد 3 یا 4 بعدی براحتی درک می کند که این موضوع ناشی از برخورد او در دنیای اطراف خود و شناخت دیدگانی او نشات گرفته است. اما قطعا در توضیح دادن به اینکه خدا فرابعدی است ما اساسا مشکلی را حل نکرده ایم زیرا اولا بایست ثابت کنیم چگونه و به چه روشی به فرا بعدی خداوند دست یافته ایم ؟ و نیز آیا فرا بعد بودن و یا غیر قابل توصیف بودن خداوند مانع از فهم بشر از حقیقت چیستی و یا ماهیت و اگر نه حداقل روابط خدا و این جهانی او می شود ؟ و اگر آری چرا ؟
حسین م :
پر واضح است که در هر حوزه ای لوازمی بار میشود که ربط مستقیم به منبع مولد آن ندارد ، مثلا با اینکه میدانیم کهکشان ها از همین ذرات بنیادین تشکیل شده ولی در تطبیق قوانین جاذبیت بر آنها منتظر رسیدن به نظریه وحدت بزرگ نمیمانیم ، چون در دید کلان و در نظام نیروی جاذبه احتیاجی به فهم نظام سه نیروی دیگر نداریم ،.

اتفاقا استدلال بنده این است که مقایسه شما غلط است و شاید این اشتباه شما از توضیح ندادن کافی بنده نشات گرفته باشد .
ببینید وقتی بنده گفته ام که عقل انسانی مستقل از منابع مولدی خود نیست این نکته را خواسته ام برسانم که ماهیت عقل انسان ناشی از چیزی است به نام مخ که در مغز استقرار یافته است .
مغز در داخل
استخوان جمجمه و نخاع در داخل ستون فقرات جای گرفته‌ است. سه پرده که در مجموع مننژ نامیده می‌شوند، مغز و نخاع را از اطراف محافظت می‌کنند.
مخ
مخ بزرگترین قسمت مغز است و دارای دو نیمکره است که توسط رشته‌های عصبی محکم و سفید رنگی بهم متصلند و ارتباط دو نیمکره نیز از طریق همین رشته‌های عصبی صورت می‌گیرد. قسمت سطحی مخ ، خاکستری رنگ است و قشر مخ نامیده می‌شود. قشر مخ در انسان به علت وسعت زیاد خود و جای گرفتن در فضای محدود حالت چین خورده دارد. در زیر قشر مخ ماده سفید رنگی وجو دارد که از اجتماع رشته‌های عصبی میلین دار تشکیل شده است و این رشته همان دنباله‌های
نورونهایی هستند که در قشر خاکستری با سایر قسمتهای دستگاه عصبی قرار دارند.علاوه بر قشر مخ چند هسته خاکستری در بخش سفید آن وجود دارد که مهمترین آنها غده تالاموس و غده هیپوتالاموس است. هر قسمت از قشر خاکستری کار ویژه‌ای انجام می‌دهد. مراکز مربوط به دریافت و تفسیر اطلاعات رسیده از اندامهای حسی مختلف مانند چشم و گوش و پوست در این قسمت است. قسمتی از قشر خاکستری مرکز حرکات ارادی است. مخ مرکز احساسات ، فکر کردن و حافظه است. نیمکره چپ مخ حرکات طرف راست و نیمکره چپ بدن حرکات طرف راست بدن را کنترل می‌کنند. هر نیمکره کارهای ویژه‌ای را نیز انجام می‌دهد.نیمکره چپ در زبان آموزی ، یادگیری ، تفکر ریاضی و منطق ، تخصص دارد. نیمکره راست انجام دادن کارهای ظریف هنری ، موسیقی را کنترل می‌کند. تالاموسها مرکز تقویت پیامهای حسی مانند چشم ، درد و ترس هستند و پیامهای حسی را قبل از اینکه به قشر مخ برسند تقویت می‌کنند. هیپوتالاموس مرکز تنظیم اعمال مختلفی از جمله گرسنگی ، تشنگی ، خواب و بیداری و دمای بدن است.

در مغز شما حدود 100 بیلیون سلول مغزی وجود دارد که بصورت یک شبکه بسیار پیپچیده با یکدیگر در ارتباط هستند. محاسبات نشان می دهد که در حدود 1,000,000 بیلیون ارتباط نقطه به نقطه میان سلولهای مغزی در مغز انسان وجود دارد. برای بدست آورده ایده از بزرگی این عدد، همین قدر بدانید که از تعداد ستاره کائنات بیشتر می باشد

مخ از چند بخش تشکیل شده که بنده تنها بر روی 4 بخش اصلی آن تمرکز می کنم چرا که این 4 بخش مشخص می کنند چرا گفته بنده از عقل انسانی مستقل نیست بر پایه همین شناخت است :
1- لوب پیشانی
2- لوب آهیانه‌ای
3- لوب گیجگاهی
4- لوب پس‌سری
لوب پیشانی یا لوب قدامی بخشی از مغز
پستانداران است.
محتوای شخصيتی، چاره‌یابی، هيجانات، تمركز، داوری، سخن گفتن و حركات ارادی از کارکردهای این لخته از مغز هستند.
[1]
لوب گیجگاهی بخشی از
مخ است.[۱]
حافظه، شنوایی، چشایی، بویایی، درک زبان و سازماندهی از کارکردهای این لخته از مغز هستند.
[۲]
لوب پس‌سری مرکز پردازش اطلاعات دیداری در مغز
پستانداران است.
این لوب عقب‌ترین بخش نیم‌کره مغز است و قسمت کوچکی از سطح پشتی-جانبی آن را تشکیل می‌دهد.
لوب آهیانه‌ای
لوب آهیانه‌ای بخش بالایی وسط نیم‌کره مغز است که بین لوب پیشانی و لوب پس‌سری و بالای لوب گیجگاهی قرار دارد.
[1]
حس بساوایی، ادراک فضایی، ادراک ديداری، بازشناسی اندازه‌ها، رنگ و اشكال از يكديگر از کارکردهای این لوب است.
[2]
ببینید عقل شما در این نواحی از مخ دست به اقدامات تحلیلی و تجزیه ای می نماید . قطعا توجه دارید که سلولهای موجود در این بخشها و قشر خاص مخ در تکمیل سایر اجزاء مغز ، شما را قادر می کنند که جهان اطراف خود را بازشناسید اما این شناخت از تحمیل غیر ارادی و غیر انتخابی این اجزاء بر شما پدیدار می شوند یعنی آنکه این اجزاء شما را مجبور کرده اند در فضای عقلی به پیش بروید که انها آن را برای شما ترسیم کرده اند . شما نمی توانید از این فضا خارج شده و به نحو دیگری در فضای دیگری دست به کاوش بنیادین فکر بزنید .
متدها و روشهای این اجزاء در بیرون منعکس شده و برای شما از جهانی می گویند که انها فضای فکری آن را برای شما بنیان نهاده اند . این موضوع ثابت می کند جهانی که ما درک می کنیم این جهانی که اینگونه فکر می کنیم نیست و دید تحمیلی مخ بر ادراکات و فهم و شعور انسانی ما را مجبور به رسیدن به چنین دیدی کرده است . هرچند این به معنای غلط بودن این دید هم نیست اما پیوسته به ما می آموزد که عقل انسانی مستقل از جهان اطراف خود نیست و خصلت و امکان طبیعی که مخ به انسان هدیه کرده آن است که در عین پیوستگی با فضای اجباری مخ انسان بتواند به ابعاد دیگری از فضای فکر هم نشت فکر بکند اما با توسعه همین فضای اجباری مخ و اساسا در حیطه کامل آن .
این بدین معنی است که اگر انسان بتواند اجزاء مخ خود را دست کاری کرده و نوعی دیگر از فضا را برای خود بوجود آورد احتمالا دید او و فکر و توسعه بنیادی شناختش هم از جهان کاملا عوض خواهد شد اما هیچ دلیلی وجود ندارد که فضای فعلی طبیعی مخ برای انسان مناسبترین هم نباشد .
طبیعتا شناخت هر چیزی از جهان حتی به قول شما سازنده آن خدا در همین حیطه است و اساس حرف شما در مقابله نداشتن غلط است . اما از انجا که انسان ناشناخته ها بدون مقابل می پذیرد حرفی است که زمانی درست و منطقی است که نشانه و یا اثراتی از آن ناشناخته برای وی در دست باشد نه انکه چون انسان فقدان اطلاعات در باره مطالبی را داراست به ناچار دست به مبدائی بس ناشناخته تر بزند و تنها خوراک فکری خود را به نوعی تخدیر کند .
این موضوع همان است که گفته ام اگر بشر کلمه خدا و مفاهیم خدا را آفرید نه از دست یابی او بر اثرات خدا و نشانه های او بوده بلکه از تجربه بشر در نادانستنیهای فکری و فضای غیر مستقل مخ در ابعاد پرورش عقل انسانی بوده است که چون نمی دانسته جواب سوالاتش چیست در هر دوره از تاریخ بشری ان را به خداوند نسبت داده تا احساس خوش دانائی را تجربه کند .
این مسئله را بنده احساس خوش نام نهادم زیرا انسان در موارد گنگ و تشویش روانی و روحی و یا حتی توسعه رفاهی و آسودگی از پیوشتگی خود به یک منبع الهام بخش و تسلی دهنده فکری احساس بهتری پیدا می کند که ناشی از آموزشهای طبیعی و القاء همان نادانی اوست که خود را وابسته دانسته است . البته این موضوع برای انسانهای که کمتر در مسائل مذهبی رشد و نمو کرده اند و یا انسانهای که دانش علمی قابل توجه و درک علمی از دنیای خود بصورت مستقل و نه القائی روانی مبدا نگاری دارند شاید کمتر پیش اید .
اما این موضوع قابل انکار نیست که تعداد گذرگاههای اندیشه ای که مغز می تواند تولید کند عبارت است از:
یک عدد 1 که جلوی آن 5/10 میلیون کیلومتر صفر با خط معمولی تایپ شده باشد! و کل مقوله های مربوط به "تفکر" توسط جریان الکتریسته و تغییر و تحولات شیمیایی میسر می شوند.
از این رو استقلال عقل بکلی مردود است و تمامی اندیشه های انسانی فقط در فضای مادی است و نه فرا فضای مادی .


حسین م :

اما به نظر من ادراک عقلانی ، مادی محض نیست و شواهدی بر آن دارم که اگر توفیق بود بعدا بیان میکنم ، و یکی از شواهد آن اعتراف خود شماست به اینکه اجزاء سازنده خود عاقل به انجام کارند.
پاسخ :
این موضوع که بنده عرض کرده ام که اجزاء سازنده خود عاقل به انجام کارند این توضیح را می طلبد که بگویم این عاقل بودن نه عقل کل بودن انهاست بلکه ماهیت اجباری از فرایند گزینش طبیعی است که هر جزء مستقلا کاری بخصوص را انجام داده و در تکمیل دیگر اجزاء ماهیت عقل انسانی را شکل داده اند و هر جزء هم تنها همان کاری را که ماهیت گزینش طبیعی در فرایند تکامل داراشده است می تواند انجام دهد و به خوبی هم ان را انجام می دهد . و بدون سایر اجزاء بی معنی و بدون کارکرد است.

در برابر این توضیح این موضوع هم بصورت شفاف توضیح داده می شود که جزء ها خود حامل آگاهی هستند اما تعریف ما از آگاهی بدین نحو است که قبول جهان عینی و اشیاء و پدیده ها و قوانین آن به مثابه تنها سرچشمه معلومات و دانایی های ما، اساس تئوریک فلسفی شناخت است. بر شالوده تجربه علمی و اجتماعی معتقدیم که:
· تنها سرچشمه معلومات بشری جهان عینی است
· این جهان عینی و پدیده ها و مناسبات و ماهیت ها و قوانین آن در مغز ما منعکس می شوند.
· این انعکاس بر پایه اشکال مختلف پراتیک صورت می گیرد.
· از این طریق ما قادر هستیم به درستی جهان را بشناسیم.
آگاهی (شناخت) عبارت است از روند بغرنج انعکاسی واقعیت عینی در شعور انسان ها که آن را «نزدیک شدن جاودانی و بی پایانی فکر به شیئی» نام نهاده اند.
با اینکه آگاهی قرن هاست که مورد توجه اندیشمندان عالم بوده است، اما نخبگان علم امروزی هنوز از ارائه یک تعریف واحد و منسجم و حتی قابل قبول برای یکدیگر عاجزند.
[۳][۴]
آگاهی (معرفت) عبارت است از انعکاس فعال جهان عینی و قوانین آن در مغز انسان. جهان پیرامون انسان با کلیه پدیده ها و روندها و قوانین خود موجودیت عینی دارد، یعنی مستقل از شعور و حواس ما وجود دارد. این جهان عینی با رویدادها و روندهای عینی و قانونمندی های عینی اش بر روی انسان تأثیر می کند. منشاء هر آنچه که ما می دانیم یعنی سر چشمه آگاهی ها و دانش ما سرچشمه شناخت چیزی نیست جز همین جهان پیرامون. این جهان مادی پیرامون ماست که با تأثیر بر روی ارگان های حواس، احساس و ادراک و تصور را در ما به وجود می آورد و بر پایه آن ها توسط شعور ما مفاهیم و احکام و استنتاجات بنا می گردد. اشیاء و روندهای موجود در جهان روی حواس بشری تاثیر می کنند ما رنگ آن ها، گرمای آن ها درشتی یا نرمی آن ها خردی و بزرگی آن ها، صدای آن ها و مزه آن ها را از راه تأثیرشان بر حواس خود درک می کنیم. اگر اشیاء چنین تأثیری نداشتند انسان از هیچ چیز کوچک ترین تصوری هم نمی داشت.
سئوال بزرگ این است که چگونه انسان می‌تواند از امور مختلف آگاه باشد در حالی که ابزار فیزیکی مانند
مغز و اعصاب به تنهایی هرگز نمی‌توانند حالت آگاهی داشته باشند. ماتریالیست های بزرگ همانند دانیال دنت امروزه اذعان دارند که آگاهی صرفاً نتیجهٔ یک سیستم پیچیدهٔ مطلقاً فیزیکی است.
در این باب، پیشتر
جولین هاکسلی بسال ۱۸۶۶ نوشت: «این انگاره که آگاهی نتیجه انگیزش بافتهای عصبی است درست مثل داستان مالیدن چراغ علاء‌الدین و بیرون آمدن غول است». از دیدگاه برخی، شاید بتوان این مسئله را همان مشکل معروف شکاف تبیینی[۵] دانست: ما هیچ تصوری از طبیعت فیزیکی یا کارکردی خود نداریم که به وسیله آن تجربه ذهنی خود را درک کنیم. واژه شکاف تبیینی را فیلسوف آمریکایی ژوزف لوین (Joseph Levine) ابداع نمود، ولی بیان آن از دیگر فیلسوف آمریکایی تامس نیگل (Thomas Nagel) است. این واقعیت بحثهای بیست سال اخیر را درباره آگاهی تحت شعاع خود قرار داده‌است
یکی از تعابیر مسئلهٔ سنجش در
مکانیک کوانتمی اذعان می دارد که فروریزش تابع موج و تولید وقایع و ذرات کوانتمی مستلزم وجود آگاهیست. بدین معنی، نه تنها آگاهی معلول طبیعت نیست، بلکه علت آن است، و حتی دلیل ایجاد فرایند های درون مغزی در مقیاس بسیار کوچک می باشد.[۶]
از مدافعان مشهور این دیدگاه
استوارت همروف، هنری ستپ، و فیزیکدان بزرگ راجر پنرز است[۷] که معتقد است اندرکنش های کوانتیکی در ناحیه ای از سلول های مغزی بنام میکروتوبول ها به وقوع میپیوندد. وی بر این مبنا همانند کورت گودل معتقد است که مغز انسان یک سیستم فرا-الگوریتمی است

سوالی که غلط است !!!  

پست شده توسط democracy

این بسیار مهم است که استدلال های باورهای خداباوران وخداناباوران بر یک سوال مشترک تشکیل شده است و آن این است که خداوندی هست یا نیست ؟ و این سوال در ابتدا فارق از هر اثباتی از وجود خداست فقط در ابتدا حامل این موضوع است که آیا می توان بر صحت هست و نیست خدا اندیشید ؟ که در ادامه آن به این موضوع می رسند که اثبات وجودش می تواند در امتداد هست و یا نیستش کار کند و جواب را اخذ نماید .
هر دو گروه بی شک بر این باورند که می توان ثابت کرد خدایی هست ویا نیست و حتی اگر کسی هم مدعی شود که به دنبال اثبات وجود خدا نیست یعنی اثبات وجودش یا ممکن نیست و یا برایش مهم نیست (همچون من) باز در خور همین مقاله است که هر دوی این گروهای خداباور و خداناباور تنها می خواهند استدلالهای خود را درباره وجود خدا و یا عدم وجودش (چه مطلق و چه احتمالی و نسبی) نفی کنند.
اما من اینک نقدی جدید بر این گروها وارد می سازم و مایل هستم که هر دوی گروه ها چه خداباور و چه خداناباور چه انان که در پی اثبات وجود خدا هستند و چه انان که اثباتی ازوجود خدا نمی خواهند به پرسش من جواب دهند که آیا پرسش خدائی هست یا نیست(در همه ابعاد تفکری چه خداباوران صرف ، چه بی خدایان و چه مثبت گراها و چه منفی گرایان ) اساسا درست است یا خیر ؟
من خود اولین پاسخ را می دهم و می گویم خیر . این یک پرسش غلط است زیرا فرض خواهم کرد که آری این پرسشی درست است اما با طرح این سوال که اگر درست است چرا کلمه خدا ناگزیر از مفهوم ذهنی و درک عقلانی و تعریف و یا توصیفی گویاست؟ شما در مقام پرسشگر چگونه می خواهید پاسخ پرسشی را که درکی از آن ندارید و کلمه خدا را که در آن هیچ مفهوم جهان شمولی که همگان را از تشریح آن اغنا کند برای شما ندارد پاسخ دهید . رد خواهم کرد
در این رابطه این ادعا هست که موطن سرمد الهي برتر از مقابله است نقل از حسین م که این موضوع در فیزیک هسته ای اعتبار ندارد وثابت بودن ماده و انرژی در جهان وماهیت رابطه تبدیل این دو و همچنین چگونگی فهم کوارکها خلاف قاعده تعریف فوق است زیرا بیان این مطلب که "فضاي توصيف فضاي ظهور مفاهيم و معاني نزد عقل است و آن جز به مقابله ممکن نيست" خطائی است آشکار که حامل در نظر گرفتن تنها عقل بشری است . اما ما می دانیم که عقل بشری در اصالت از مبنای عقولی هویدا شده که خود عاقل به انجام کار هستند ، یعنی بینش فرض عقل بشر به عنوان منبع مستقل اشتباه است و این منبع خود حاوی میلیاردها منبع مولدی است ، این به تعبیر آن است که اجزاء سازنده جهان خود عاقل به انجام کارند وبینش این عقول در شناسائی و انجام کار از فضای نابعدی که برای ما در اکنون مشخص نیست ناشی میشود.
.
اول اینکه یک چیز مهم آن است که بدانیم پرسشگری از آنجا آغاز می گردد که مبنای فکری(هرچه که باشد مهم نیست زیرا این موضوع بقدری قوی است که می تواند مبنایی بر پایه هیج و یا فاقد هیچ مبنائی هم داشته باشد وآغاز آن خالی از مولد هم باشد)صورت پرسش شده باشد ، یعنی اینکه ذهن فرا قبل از طرح پرسش دست به ایجاد حالت و یا صور ادراکی یا رهیافتی فرض موابانه و یا به صورت اشاراتی مفهومی فهم پذیر یا نافهم می زند که موجب ایجاد پرسش می گردد و پرسش خدائی هست و یا نیست نیز از این مقوله خارج نیست.
این پرسش ماهیتا فرضهای را در خود نهفته دارد که اگر ادراک شود اساسا فهم این موضوع که خداوند وجود دارد یا خیر را به کلی رفع و مرتفع می کند و تبدیل به سوالی بیهوده و مسخره می گردد و من آنرا با عبارتی جدید تحت عنوان مسئله "احساس خوش" نام گذاری می کنم.
تعبیر من نیز از آن این است که انسان در حل معما کوشاست اما کوشاتر از حل معما ، انسان به ایجاد معما علامند است و تمامی زندگانی خود را بر این منوال از تولد تا مرگ سپری می نماید و تمامی زوایا و حالات زندگانی او چه آنچه را که می فهمد و درک می کند و چه برایش ناشناخته می ماند و نمی داند و چه آن مسائلی را که برای خود چه درک یا فهم پذیر باشد و چه نباشد خلق می کند پر کرده است و از این جنبه سرگرمی زندگی خود را تامین و مدت حیات خویش را پویا می سازد نشات گرفته است.
از این رو خدا نیز بالاترین معمای مطرح شده از سوی همین انسان است . اما چه دلائلی این نظریه را پشتیبانی می کند؟
آیا این مسئله نمی تواند در نهایت به نفع بی خدایان و به ضرر خداباوران تمام شود؟
واقعیت این است که در مورد سوال دوم می تواند چنین باشد ، اما آنچه مشخص است این است که من نه در دفاع از بی خدایان و نه در دفاع از باخدایان به این مطلب رسیده ام بلکه تنها از آن سوی که خود خداباور بوده ام اما هرگز نتوانستم و نیز کسی را نیافته ام که اصل مطلب این پرسش را بتواند در کل تاریخ پاسخ داده باشد و قرائن و دستاوردهای علمی کنونی بشر در شناسائی چگونگی بشر و حیات او بر روی زمین و اساس کارکرد مغز بر زندگی بشر چنین نتیجه ای را برداشت نموده ام که اصل سوال غلط بوده و درواقع این یک معمای انسانی است برای تنها یک چیز انسانی و آن همان احساس خوش است.
دلیل ابتدایی این موضوع این است که درهمه ادیان و به خصوص ادیان الهی و حتی ادیان جدید ساختگی ماهیت وچیستی خداوند به هیچ عنوان مد نظر قرار نگرفته است یعنی آنکه نمی توان هیچ ادله واضح و روشنی در تشریح خداوندی اینچنین معرفی شده از سوی آنها بازشناخت زیرا حتی بزرگترین فیلسوفان و دانشمندان و حتی پیامبران ایشان هم در این مورد خود را کنار کشیده اند و به باوری تنها رو آورده اند و متذکر شده اند که او فرا موضوعات شناختی و یا فراشناختی بشر است و قدرت استدلال از ماهیت و چیستی او ساقط است.
این همان معمائی است که در حل چیستی و ماهیت خداوند به وضوح نقشی ندارد و تنها گزینه های موجود برای آن را خارج از قوه دریافت ادراکی و ذهنی بشر می انگارد و توضیح می دهد که هیچ اصل و قضیه ای موجود نیست که خداوند را تشریح کند و تنها اصل پذیرفته شده یا باور شده تنها این است که خدائی هست یا نیست ؟ بدون آنکه بدانیم اساسا کلمه خدا در این جمله واقعا به چه معنی است . یعنی انسان پذیرفته است که خود سوال مبهم است و کلمه خدا در آن همان ابهام و نادانی است ، اما چیز جالب این است که چرا انسان می خواهد به چیزی که برای خودش مبهم و با ناآگاهی همراه است پاسخی درست و درخور آگاهی بدهد ؟
این معما اشاره می کند که ما می توانیم بر وجود یا عدم وجود خدا استدلال کنیم اما هرگز استدلالات ما ماهیت چیستی خداوند را پوشش نمی دهند و هرگونه ارتباط و شناختی نیز با قضایای فوق نادرست است .
درست در همین نقطه است که خداباوران با بی خدایان وارد بحث می شوند و هر کدامشان بر اساس باورهای خود طرف مقابل را مورد حمله قرار می دهد . اما واقعیت اینجاست که هر دوی ایشان روی اصل مطلبی شروع به حرکت کرده اند که اساسا فقط یک معماست و درست بودن سوال فوق هرگز مشخص نشده که بخواهد در امتداد بحث قرار گیرد.
اینجا من به این موضوع استدلال می کنم که سوال نادرست است زیرا هیچ فرض مستقل و بدوی که حاوی حداقلهای مبنای فکر بشر باشد در خود ندارد و به فرض من مبنای فکر بشر آن است که بتواند یا اثرات شی را مشخص و هویدا کند و بگوید اثرات شئی ناشی از ان شی هستند که در این صورت شئی مشخص می شود و درصورت عدم اطلاع از چیستی و یا ماهیت آن ، ارتباط شئی را با اثراتش بر ملا می سازد یعنی قائده ای یکتا در اختیار بگیرد که برای همگان قابل تجربه بوده و احساسی مشترک و یکسان از درک شئی به وجود آورد و نه مولد نادانی بیشتر بشرباشد که حتی درک شئی را موجب نگردد که اساسا اگر چنین نباشد که هست تبدیل به حالتی احساسی در وجود انسانی می شود که قابل اعمال به دیگران نبوده و هیچ اثری هم بر احساس دیگران نداشته و فاقد هرگونه انتقال فکر و ذهن از دریافت واقعیت و بیش از آن حقیقت است و یا اصول و قضایایی را پایه ریزی کند که جهان شمولی شئی را خالی از تناقض نماید تا بتوان کارکرد شئی را مورد بررسی قرار داده و از صحت آن اطمینان حاصل نمود ، همچنین به وضوح مشخص است که توضیح اینکه چرا درباره ماهیت و چیستی خداوند هیچ راهکردی موجود نیست ، خود ناشی از این حقیقت می تواند باشد که هیج شاهد و درآمدی وجود ندارد که ثابت کند اتکا به منبع ناشناخته می تواند به نفع انسان باشد
.
طبیعی است هر گزینه ای فاقد مشخصات بالا جزء مفاهیمی است به نام تخیل و معماهای بدون فرض . یعنی آنکه هر زمان شما مطلبی را عنوان کردید که فاقد مبنای فکر بشری باشد به فوریت این اصل را ثابت کرده اید که مطلب یا موضوع فوق پوچ و مبهم است یعنی هیچ است و فقط برای سرگرمی ابداع شده است و بدون آنکه چیزی از پاسخ گفته باشید ، بیان کرده اید که موضوع فوق بدون پاسخ است.
خداوند و سوال خداوند هست یا نیست ؟ دقیقا همین گزینه است که توضیح می دهد عنصر خداوندی(کلمه خدا) در ذهن فقط یک ماهیت مفهومی بدون کارکرد را تداعی می کند که چون اساسا توسط بشر کلمه اش ایجاد شده فقط در حد کلمه هم باقی مانده است(چه در گذشته خدا بدین صورت در کلمه معنی نمی شده اما استدلال بنده مبنای فکری معنائی فعلی بشر را مد نظر گرفته) و ممکن است در آینده این حد با رشد فکری بشر تغییر کند و بکلی دگرگون شود اما در اکنون ما تطابق می کند.
این استدلال پایه این اساس تفکری را که می گوید ایجاد فهم شئی در ذهن می تواند دلیل وجود شئی باشد(مفهوم اشاره به خدا در زبان خداباوران اسلامی) را بکلی بی اساس می کند زیرا فهم شئی می تواند تا بدان حد قوی و محکم به پیش برود که نشان دهد چنین فهمی واقعیت خارجی و حقیقت عینی و یا حتی اشاره به موضوعیت شئی را نه تنها پوشش نمی دهد بلکه در رد آن موثر است.
این نشان از این واقعیت دارد که تفکر بشر در شناخت جهان خود بارها و بارها متحول و دگرگون شده اما انچه که بوده و تغییر نکرده جهان بوده و نه فهم ادراکی انسان ، یعنی اینکه انسان بدوی در ذهن خود مفاهیم زیادی را پوشش می داده اما بسیاری از آنها نه تنها واقعیت بلکه حقیقتی هم نداشته اند.
از این رو این به هیچ عنوان جهانشمول و درست نیست که اگر در ذهن بشر مفهومی شکل گرفت آن مفهوم حقیقت وجودی داشته باشد ، و برای خدا نیز صادق باشد زیرا خداوند در ابتدا بی مفهوم ترین کلمه در فهم بشرامروزی شده است و علت آن هم همین است که نمی دانیم اساسا درباره چه چیزی صحبت بکنیم تا خالی از تشکیک علمی باشد.(خدائی که هیچ مفهومی نیست اما به محض گفتن همین جمله و یا هر جمله دیگری در توضیح خداوند مثلا خداوند بزرگتر از آن است که توصیف شود ما نوعی از قالب مفهومی خداوند را در ذهن شکل داده ایم هرچند نامفهوم و مبهم باشد و با هیچ برداشتی مطابقت نکند) . از این رو تا حد نادانی خود را خالی از اطلاعات درباره خدا می کنیم تا بدین وسیله خود و دیگران را اغنا کنیم که پندار ما درست است و راهی برای رد آن نیست . این اساس مغالطه ذهنی است
وبرای هردوی بی خدایان و خداباوران هم یک جواب مشترک دارم و آن این است که اگر خداناباور بگوید دلائلی دارد که خدا وجود ندارد و خداباور هم بگوید دلائلی دارد که خدا وجود دارد ! من از ایشان می پرسم خداوند چیست که وجود داشته باشد و یا نداشته باشد !؟

خدا هست و نیستش برایم مهم نیست اما ...  

پست شده توسط democracy

خدا هست و نیستش برایم مهم نیست اما یک چیز بسیار مهم است و آن این است که این همه خدایان هیچ به کار انسان نیامدند و جز تنفر و جنگ و کشتار و ستم وسیله ای بیش برای هیچ هم نبوده اند ، به اعتقاد من خدا جز مصیبت برای بشر چیز دیگری به ارمغان نیاورده است.

من اینجا هستم تا به کلی منکر تمامی عقاید فاسد خدایی بشر شوم . من از تبار آنم که خود ، خدا را به عرصه وجود آورد ، انسانی مافوق انسانی .