علم پاسخ می دهد  

پست شده توسط democracy

در پاسخ به یکی از دوستان که در اینجا نقدی بر نوشته های بنده آورده اند .
حسین م :
لازم نیست وقتی میخواهیم از وجود و عدم چیزی بحث کنیم حتما تعریفی از سنخ حد تام برای او ارائه دهیم یعنی لازم نیست پس از اطلاع بر ماهیت و چیستی او ، راجع به بودن یا نبودن او تحقیق کنیم بلکه کافی است توصیفی رفتاری از او داشته باشیم.

پاسخ :
توصیف رفتاری یعنی چه ؟ این جمله برای ذهن من مبهم است ، این که شما بگوئید ادعای ما بر پایه توصیف رفتاری خداوند است یعنی چه ؟
آیا منظور شما برای شکل دادن به این مفهوم است که توصیفات فوق رفتار خاصی از خداوند را نشان می دهد؟
اگر آری دلیل و برهان شما بر پایه چه مدارک و شواهدی متقن قرار گرفته است ؟

مثال زیر چه شباهتی با خداوند دارد که با گفتن آن حقیقت کمی روشن تر شده باشد ؟
مثالهای فوق همگی بر پایه شواهد و مدارک متقن شکل گرفته اند ؟ اما خداوند چگونه می تواند چنین استدلالی را دارا باشد در حالی که هنوز شما نتوانسته اید حتی از اثرات وجود خداوند مدرکی دال بر وجود و یا عدم وجود وی ارائه دهید ؟

اگر شما استناد به آفرینش بکنید !! بنده هم استناد به این امر می کنم که چه مدرک مستدلل و محکمی برای ربط دادن جهان ما با وجودی توصیفی رفتاری از خداوند دارید؟

حسین م :

مثلا اگر در فیزیک بحث کنند که آیا اتر وجود دارد یا خیر؟ لازم نیست تعریف ماهوی از آن ارائه دهند بلکه کافی است بگویند آیا چیزی به عنوان بستر انتشار موج در خلأ وجود دارد یا ندارد؟

سالها قبل از اینکه به انرژی با دید کوانتیک نگاه کنند دانشمندان واژه انرژی را به کار میبردند و با ارائه تعریفی کلی آنرا به انواعی تقسیم میکردند که جامعی خارجی نداشتند و چنین احساس میکردند که با همان تعریف کلی کار بحث علمی در میرود و بیش از این نیاز نداریم تا ماهیت انرژی را بدانیم ، و همچنین میدان مغناطیسی بدون اطلاع بر تعریف دقیق آن تحقیق راجع به آن مانعی نداشت ، و امروزه بحث از مطلق میدان برای یک ذره در حوزه نیروهای چهارگانه مبتنی بر ارائه یک تعریف ماهوی از میدان نیست

گاهی در وجود چیزی شک نداریم اما نمیتوانیم تعریفی غیر رسم منطقی از آن ارائه دهیم ، مثلا در هندسه اقلیدس شک در وجود قطر مربع با ضلع واحد نداریم که عدد گنگ رادیکال دو است اما تنها تعریفی که از این عدد گنگ میتوانیم ارائه دهیم این است که عددی است که اگر ضرب در خودش شود دو میشود که ملاحظه میکنید با اضافه کردن مفهوم جذر به مفهوم دو میتوانیم به این عدد گنگ اشاره کنیم ولی هیچ فصل ذاتی منطقی نمیتوانیم برای آن ارائه دهیم .

پاسخ :
متاسفانه بر خلاف گفتار شما در وبلاگتان که ظاهرا بر منطق فازی بجای منطق دو ارزشی استوار صحه می گذارد . شما هم ریاضیات را دو ارزشی می بینید .

بینید تعاریف عین واقعیات نیستند . یعنی انچه که در ریاضیات به عنوان مفاهیم اولیه و تعریف ناپذیر ذکر میشوند لزوما جزئی از واقعیت به عنوان قسمتی از حقیقت نیستند . این مسائل حقیقت هستند اما واقعیت نیستند . فرق حقیقت تا واقعیت کاملا روشن و بی نیاز از اثبات است . این مسائل هیچ کدام نه تنها رهنمونی برای پذیرفتن خداوندی در قالب مقایسه با چنین مفاهیمی نیستند بلکه ادله کاملا قوی برای اثبات عدم تطابق با وجود خداوندی چنین در واقعیت هستند بلکه تمامی می تواند به عنوان یک حقیقت ذهنی فرض شود که واقعیت ندارد .

اصلِ موضوع یا
بُنداشت (axiom یا postulate)، در ریاضیات و منطق، یک فرضِ اولیه است که بدونِ اثبات پذیرفته می‌شود و از رویِ آن بقیهٔ گزاره‌هایِ یک نظریه استخراج می‌شوند. اصولِ موضوعه می‌توانند بدیهی نباشند، اما به‌هرحال نقطهٔ آغازِ کار هستند و به همین دلیل نمی‌توان آن‌ها را از هیچ گزارهٔ دیگری استخراج کرد. گزاره‌ای که از یک اصلِ دیگر استنتاج شود قضیه (theorem) نام دارد. این موضوعات نشان می دهد که اگر چیزی را به عنوان اصل موضوع می پذیریم ابتدا شواهد و یا مدارکی محکم را دال بر وجود آن در دست داریم و سپس در استخراج نتایج از آن اصول موضوعات به مواردی می رسیم که درست و عینی هستند .

مثلا تمامِ هندسهٔ اقلیدسی (تمامِ قضیه‌هایی که در دبیرستان می‌خوانیم،
قضیهٔ فیثاغورس و غیره) می‌توانند از پنج اصلِ زیر استخراج شوند:
1-از هر دو نقطه یک خطِ راست می‌گذرد.
2-هر پاره‌خط را می‌توان تا بینهایت رویِ خطِ راست امتداد داد.
3-با یک نقطه به عنوانِ مرکز و یک پاره‌خط به عنوانِ شعاع می‌توان یک دایره رسم نمود.
4-همهٔ زوایایِ قائمه با هم برابر اند.
5-اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کم‌تر از دو قائمه است به هم می‌رسند (اگر ادامه داده شوند).
[1]
برایِ بیانِ این اصولِ موضوعه به مفاهیمی مانندِ
نقطه و خط نیاز داریم. همان‌طور که باید چند گزاره را بدونِ اثبات بپذیریم تا بقیهٔ گزاره‌ها استخراج شوند لازم است چند مفهوم را نیز بدونِ تعریف بپذیریم. به این مفاهیم «تعریف‌نشده‌ها» می‌گویند. همان‌طور که دیده می‌شود اصولِ هندسهٔ اقلیدسی به جز اصلِ پنجم بسیار ساده و بدیهی به نظر می‌نمایند.
از این رو اینگونه استدالالات برای خداوند غلط است زیرا دو فرض اساسی اصول موضوعه را در نظر نگرفته ایم :
1- اینکه هنوز هیچ مدرک و شواهدی دال بر وجود خداوند به عنوان قطعیت برای پذیرش معرفی نکرده و نشناخته ایم که اساسا این شواهد بایست بصورت حداقل بدیهی و یا استنتاجی حاکی از نقطه شروع نتایج به حساب آیند .
2- ارتباط هیچ موردی عینی و واقعی را پس از فرض وجود خداوند نمی توانیم با وجود خداوند توضیح و یا توصیف دهیم زیرا اساسا اصل موضوع ما یعنی خداوند مشخص و بدیهی نیست .

حسین م :

امروزه مباحث گسترده ای راجع به تحقیق در اعداد غیر جبری متعالی صورت میگیرد و حال آنکه نیاز نداریم یک تعریف ماهوی از عدد متعالی ارائه دهیم ، فقط میدانیم آن عددی است که نمیتواند ریشه یک معادله خاص قرار گیرد ، یعنی نمیگوییم یک عدد چه خصوصیتی ذاتی که دارد میتواند ریشه آن معادله قرار گیرد یا نگیرد

به نظر قاصر این بنده ، عدد دایره یکی از عجائب خلقت است که میتواند در مواضع مختلف به عنوان مثالی برای تقریب مفاهیم معارف از آن استفاده شود ، حرف پی حرف اول پریا در زبان یونانی است که به معنای دائره است و جالب است که تنها اسم مناسب آن هم همین عدد دائره است چون به غیر از این راهی برای اشاره به آن نداریم ، اگر کسری داشته باشیم که صورت آن محیط دائره و مخرج آن قطر دائره باشد حاصل آن عدد پی است ، یعنی عدد پی نسبت محیط به قطر است و واضح است که طول محیط ها و قطرها متفاوت است اما این نسبت دائما ثابت است ، خوب امروزه میدانیم که عدد پی یک عدد گنگ متعالی رسم ناپذیر است ، و چقدر این جالب است ، این بدین معنی است که در عین حالی که محیط دائره به سادگی در دسترس ما است اما به هیچ وجه نمیتوانیم آنرا شکار کنیم و مثل رادیکال دو نیست تا با رسم هندسی نقطه آن را روی محور نشان دهیم یا با علم جبر به او دست پیدا کنیم ، پس تنها میتوانیم به محیط یک دائره نگاه کنیم و مأیوسانه چند صفت سلبی را زمزمه کنیم که گویا نیستی جبری نیستی رسم پذیر نیستی.

پاسخ :
حسین عزیز برای آنکه موضوع عدد π را متوجه شوی نبایست با نگاه پیچیده به ان بنگری بلکه ساده انگاری بهترین راه حل این موضوع است . برای فهم بیشتر موضوع را ارجاح می دهم به اصل سرعت جهانی نور که بدین صورت است :

وقتی
ماکسول نظریهٔ الکترومغناطیس خود را در سال ۱۸۶۱ کامل کرد، پی برد که نظریه‌اش وجود امواج الکترومغناطیسی‌ای را پیش‌بینی می‌کنند که با سرعت نور منتشر می‌شوند. با این کشف معلوم شد که نور هم نوعی موج الکترومغناطیسی است. تنها امواج شناخته شده پیش از آن زمان، امواج مکانیکی بودند که در جامدات، مایعات، و گازها منتشر می‌شدند. سؤالی که پیش آمد این بود که نور در چه محیطی منتشر می‌شود؟ یا به زبان دیگر، سرعت نور نسبت به چه محیطی اندازه گرفته شده است؟
فیزیکدانان برای حل این مشکل فرض کردند که تمام جهان را ماده‌ای به نام اتر پر کرده است و نور نسبت به اتر با سرعتی که ماکسول به دست آورده، حرکت می‌کند. اما تمام تلاش‌ها برای توضیح اتر یا آشکارسازی آن با شکست مواجه شد. آزمایش مایکلسون-مورلی یکی از این تلاش‌های نافرجام است.
اینشتین برای حل مشکل اتر، راهی نه به سوی پیچیدگی، بلکه به سوی سادگی و وحدت پیش نهاد. او گفت که چون سرعت نور در نظریهٔ الکترومغناطیس بستگی به هیچ محیط انتشاری ندارد، پس باید برای همهٔ ناظران ثابت و برابر c باشد. این ایده با تمام تجربیات گذشته از حرکت موج‌های مکانیکی در تضاد بود و بسیار جسورانه به نظر می‌رسید. او با همین اصل،
نظریهٔ نسبیت خاص خود را فرمول‌بندی کرد.
در این جا با بازگشت به موضوع عدد π ما می دانیم که در ریاضیات مدرن این عدد را در علم
آنالیز و با استفاده از توابع مثلثاتی ، به صورت دقیق ریاضی تعریف می‌کنند.به عنوان نمونه عدد پی رادو برابر کوچکترین مقدار مثبت x ،که به ازای آن cos(x)=0 میشود تعریف می‌کنند.
سال ۱۸۸۲ را می تون در تاریخ عدد π ، تاریخ دگرگونی مهمی دانست . در این سال ، « لیندمان » ریاضیدان آلمانی ، خصلت اسرارآمیز این عدد را مشخص کرد : « عدد π نمی تواند ریشه ی یک معادله جبری با ضریب های صحیح باشد.»

متاسفانه در کابرد عدد π ظاهرا شما دچار اشتباه یا همان دید دو ارزشی شده اید . هر چند در فرض ریاضیات کلاسیک عدد π عددی گنگ است اما امروزه خصلتهای آن برای ما مشخص است .

واقعیت خصلت عدد π در دنیای کنونی توسط اصل عدم قطعیت توضیح داده شده است . ببینید یک رابطه کاملا مشخص بین حقیقت عدد π در ریاضیات کلاسیک و واقعیت عدد π در فیزیک وجود دارد و آن این است که حقیقت عدد π در ریاضیات کلاسیک اعلام می دارد که مرز مشخص و دقیق عددی صحیح آن امکان ندارد . یعنی هر اندازه که ا دامه دهی اعشار پشت عدد 3 ادامه می یابد و انتها ندارد.
اصل عدم قطعیت میگوید :
این اصل در ساده‌ترین شکل خود بیان می‌کند که نمی‌توان با هر دقت دلخواهی
مکان و تکانهٔ هر ذره را همزمان اندازه گرفت. طبق این اصل، اگر بخواهیم خطای اندازه‌گیری یکی از این دو کمیت را کاهش دهیم، خطا در اندازه‌گیری کمیت دیگر به ناچار زیاد خواهد شد این رابطه نشان می‌دهد که حاصلضرب خطای اندازه‌گیری در اندازه‌گیری همزمان هر یک از این دو کمیت همیشه بزرگ‌تر از یک مقدار مثبت مشخص است و هیچ گاه نمی‌تواند صفر باشد. اصل عدم قطعیت یک محدودیت بنیادی را در میزان اطلاعاتی که می‌توانیم از یک سامانهٔ فیزیکی بگیریم، بیان می‌کند.

اصل عدم قطعیت نشان می دهد که موضوع اعدا د پشت ممیز 3 عدد π در واقعیتهای فیزیکی نمی تواند به سمت صفر نزول کرده و تبدیل به صفر شود که در این هنگام عددی با اعشار مشخص بدست خواهد آمد .این یک توضیح واقعی فیزیکی از یک توضیح نظری ریاضی است که با هم انطباق دارند و نشان می دهند که اندازه گیری ها چه در معادلات ذهنی و انتزاعی ریاضی و چه در جهان واقع کاملا با هم مطابقند و جهان ما نه در نظم پیوسته که از حالات بنیادین بی نظمی شدید استوار و عینیت یافته است.


حسین م :

با تذکر مجدد آنچه در ابتدا عرض کردم که اینها مثال است برای رفع استبعاد ، میگوییم کافی است برای بحث از وجود خدا اینکه توصیف فعلی برای خداوند داشته باشیم نه توصیف ذاتی ، مثل اینکه بگوییم : آنکه جهان را آفریده است ، یا آنکه نظم دهنده عالم است ، و نظیر اینها .
پاسخ :
اما مشکل با خداوند فراتر از همه اینهاست و آن اینکه بحث نه تنها از تعاریف و توصیفات دیگر نیست بلکه بحث بنده از پیش کشیدن ماهیت و چیستی خداوند آنجاست که ما اساسا هیچ خصلتی هم از خداوند برای ارتباط دادن آن با واقعیات عینی در بر نداریم . زیرا تمامی فرضهای ما از معنای الله اکبر رد نشده بلکه به نوعی بدینگونه تفسیر شده که معنای گفته شده صحیح نیست و الله اکبر معنای دیگری دارد . اما این موضوعات نه تنها اصل موضوع را خدشه دار نمی کند بلکه تا هر اندازه هم معانی دیگری برای آن برشمریم چون اصل انطباق با دنیای کنونی در آنها مد نظر نیست و راه حلها و راهکار های فلسفی ارائه شده هم هیچ رهنمودی علمی و حتی تجربی عمومی در رسیدن به حتی ارتباط خدا با جهان کنونی و یا حتی توصیف رفتاری او در جهان ما ارائه نمی دهند به واقع قابل رد کردن و غیر قابل توجیه علمی هستند.

آفرینش و نظم دهندگی بایست بر اساس شواهد و مدارک کافی و همچنین توضیح و توصیف دقیق ارتباط آنها با مولدشان که در اینجا از نظر شما خداوند است پایه ریزی شود والا گفتن این جمله که کسی جهان را افریده ناشی دلیل وجود شئی نخست نمی شود بلکه برداشتی مادی و غلط از دیدگاه انسانی است که ذهنش در ارتباط با جهان واقع یاد گرفته است همه چیز را بر اساس مولد و مولود ببیند و بر پایه علت و معلول سخن راند .

شواهد فیزیکی کافی و متقنی هم وجود دارند که نظرات قوانینی چون قانون علیت را کاملا زیر سوال برده و مردود می کنند
.
حسین م :

تعجب ميكنم كه موطن سرمد را ربط به فیزیک هسته ای و آنهم فقط فهم کوارک ها میدهید و حال آنکه کوارک ها به هیچ وجه بنیادین نیستند و مطرح شدن مثل گلوئون ها تازه اول راه است برای سیر به سوی بنیادین ها ، که تحلیل فلسفی بنیادین ها خود سخنی ویژه دارد و بعض آنرا در مقاله نکته ای در نقطه مطرح کرده ام ، و ارتباط ناگسستنی زمان و مکان در نسبیت عام که خود را در تمام شاخه های فیزیک نشان میدهد زمینه ساز ذهنی بشر است برای قبول همبستگی نه تنها چهار بعد بلکه تمام ابعاد مفروض در کیان ماده و انرژی ، که مثلا امروز خود را در ابعاد نظریه ریسمان نشان میدهد ، و ذهن دانشمندان میپذیرد که میتواند هیچکدام از بعدها مستقل از دیگری نباشد ، و در اینجا موطن سرمد که فرابعد است خود را به نحو بسیار زیبا در انظار دانشمندان جلوه گر میکند که میتواند حقیقتی مستقل از اصل بعد باشد ، بلکه بعدا توضیح میدهم که تمام حقائق فراوجود وصفی ، همگی مستقل از بعد هستند و تجرّد دارند اما موطن سرمد خصوصیات خاص خود دارد

پاسخ :
ببینید من به واقع تعجب می کنم این موضوع درایت دوارزشی و فازی که به عنوان سر تیتر وب لاگ خود انتخاب کرده اید یعنی چه ؟ آیا شما به دو ارزشی بودن معتقد هستید و یا به فازی بودن و یا ترکیبی از این دو ؟

در هر حال متاسفانه باز دراین گفتار دو ارزشی به موضوع نگاه کرده اید و بنده موکدا می گویم تعجب شما طبیعی است زیرا دید شما برای شناخت خداوند ظاهرا از جهان واقع به سمت بالا نبوده است بلکه از جهان بالا به سمت پائین در حرکت ذهنی بوده اید و حالا در این نقطه در تضاد واقعیات تعجب می کنید .

با من همراه شوید و از این جهان پائین و واقعی که مدارک و شواهد متقنی بسیاری را در اختیار ما می گذارد به بیرون نظاره کنید نه انکه با نظاره گر شدن از جهانی بالا و سر از پا ناشناخته که هیچ مدرک و شاهد قوی از سنخیت ، چگونگی ، ماهیت ، چیشتی ، قوانین حاکم بر آن یا حتی نمونه های از ان جهانی در اختیار ما نمی گذارد به جز انکه درتخیل ما فرمان راند به جهان درون بپردازید .

فهم کوارکها و قوانین حاکم بر آنها و اساسا نحوه شناخت انها و روابط فی مابینشان همان رد موضوعی است که شما ادعا دارید یعنی فرموده اید :
حسین م :

پس رمز اينکه خداوند بزرگتر از توصيف است اين است که اساسا مقابل ندارد و حال آنکه تمام مفاهيم از متقابلات نشأت گرفته اند.
پاسخ :
این جمله شما یعنی انکه این فقط خداوند حامل چنین خصلتی است و خصلت خداوند است که مقابل ندارد.
اما جدای از اینکه این موضوع را هم بایست ثابت کرد که خداوند دارای چنین خصلتی است و چگونه ما می فهمیم که این خصلت ازآن خداست این نکته را بنده رسانده ام که برای کوارکها و ارتباط آنها هم همین موضوع صحت دارد یعنی انکه شما چنین موردی را می فهمید بدون انکه مقابله از آن داشته باشید .

این موضوع ثابت می کند که تلاش شما برای فهم چیستی و ماهیت کوارکها به بن بست می خورد و فقط تنها می توانید در جهت توضیح نتایج حاصل از پژوهشها و ازمایشات خود و نیز تجربه ارتباطات کوارکها در مولد بودن بنیادین جهان با کسب مدارک و شواهد متقن پی به وجود آنها ببرید بدون آنکه اساسا توصیفی هم از خود کوارک داده باشید . هرچند شاید در اینده نتایج متقنی از چیستی و ماهیت انها هم به دست آوریم اما اکنون ما انها را بدون هیچ مقابله ای پذیرفته ایم .

همچنین است مسائل درک بین ماده و انرژی و این نکته که در واقع نظریه جامع جهانی است که تضمین می کند ماده و انرژی در جهان ثابت است .
قانون بقای جرم و انرژی
سالها بعد انیشتن با ارائه قضیه قانون بقای جرم و انرژی بیان کرد که در صورت کاهش جرم این جرم به انرژی تبدیل می شود پس میزان جرم و انرژی در جهان ثابت است. E = m.c2
قانون بقای جرم-انرژی انیشتین نشان داد که جرم نیز نوعی انرژی است. این قانون موجب شد که دو قانون مجزای بقای جرم که لاوازیه کشف کرده بود با قانون بقای انرژی در هم ادغام شوند و در فیزیک مدرن تنها یک قانون وجود دارد و آن قانون بقای جرم-انرژی است. بعدها در مکانیک کوانتوم قانون بقای انرژی مورد تجدید نظز قرار گرفت و در مدت کوتاهی که با اصل عدم قطعیت تطبیق کند، قانون بقای انرژی نقض می شود. اما نظریه سی. پی. اچ. گامی فراتر رفت و نشان داد نیرو دارای جرم است و قابل تبدیل به انرژی و ماده می باشد. پذیرش افزایش جرم نسبیتی بدون توجه به قانون بقای جرم، انرژی و نیرو جهانی غیر قابل شناخت را در مقابل ما قرار خواهد داد. همچنانکه یکی از معضلات فیزیک ماده تاریک و انرژی تاریک است.
این موضوع درباره جهان صادق است زیرا اصل بقای انرزی میگوید انرژی در جهان نه خلق میشود و نه از بین میرود..

از این رو خداوندی که خلق می کند بایست خلاف قاعده فوق عملکرده باشد و نیز همچنان خلاف قاعده فوق عمل کرده و اثار این عملکرد او هم بر ما عیان شده باشد زیرا که در جهان کنونی اصول متقن واقعی جهان خلاف قاعده فوق را می گویند و اثبات می کنند که دست بالای در ایجاد و یا عدم در این دنیا وجود ندارد که توازن را بر هم زند .

این استدلال که خداوند بدون انکه توازن جرم و انرژی را بر هم زند خلق می نماید هم مردود است چرا که جمله فوق سفسطه ای است که نمی تواند نشان دهد افزونگی جرم و انرژی در جهان چگونه بدون نشان دادن حالتهای مادی و برگشت به مقدار سابق عمل می کند و ثابت بودن چگونه توجیح می شود ؟ قطعا استدلالهای علمی و نظریه بیگ بنگ در اثبات خلاف جمله فوق است .

از این گذشته ما اینک می دانیم که فهم مسائل جهانی نیازی به نگرشی بعدی ذکر شده از سوی شما هم ندارد بطور مثال و به عنوان نمونه ما در ریاضیات فضای داریم به عنوان فضای هیلبرت که می گوید :

فضای هیلبرت، نامیده شده به نام
داوید هیلبرت، یک فضای برداری کامل است که نورم آن (معادل قدر مطلق) از طریق ضرب نرده‌ای تعریف می‌شود. در مکانیک کوانتومی فضای هیلبرت مختلط و اصولا بینهایت بعدی است ولی در شرایط خاصی هم بعدهایش می‌توانند متناهی باشند.
واقعیت اینجاست که ذهن بشر توانایی اندیشه و تصور هر چیزی را دارد حتی اگر فرابعدی و یا حتی بی بعد باشد . می دانیم که درک این جمله برای کاربر عادی و ناآشنا با علوم انتزاعی و یا فیزکی مشکل و غیر قابل فهم جلوه می کند چرا که انسان در حالت عادی همه چیز را با بعد و در حد تعداد 3 یا 4 بعدی براحتی درک می کند که این موضوع ناشی از برخورد او در دنیای اطراف خود و شناخت دیدگانی او نشات گرفته است. اما قطعا در توضیح دادن به اینکه خدا فرابعدی است ما اساسا مشکلی را حل نکرده ایم زیرا اولا بایست ثابت کنیم چگونه و به چه روشی به فرا بعدی خداوند دست یافته ایم ؟ و نیز آیا فرا بعد بودن و یا غیر قابل توصیف بودن خداوند مانع از فهم بشر از حقیقت چیستی و یا ماهیت و اگر نه حداقل روابط خدا و این جهانی او می شود ؟ و اگر آری چرا ؟
حسین م :
پر واضح است که در هر حوزه ای لوازمی بار میشود که ربط مستقیم به منبع مولد آن ندارد ، مثلا با اینکه میدانیم کهکشان ها از همین ذرات بنیادین تشکیل شده ولی در تطبیق قوانین جاذبیت بر آنها منتظر رسیدن به نظریه وحدت بزرگ نمیمانیم ، چون در دید کلان و در نظام نیروی جاذبه احتیاجی به فهم نظام سه نیروی دیگر نداریم ،.

اتفاقا استدلال بنده این است که مقایسه شما غلط است و شاید این اشتباه شما از توضیح ندادن کافی بنده نشات گرفته باشد .
ببینید وقتی بنده گفته ام که عقل انسانی مستقل از منابع مولدی خود نیست این نکته را خواسته ام برسانم که ماهیت عقل انسان ناشی از چیزی است به نام مخ که در مغز استقرار یافته است .
مغز در داخل
استخوان جمجمه و نخاع در داخل ستون فقرات جای گرفته‌ است. سه پرده که در مجموع مننژ نامیده می‌شوند، مغز و نخاع را از اطراف محافظت می‌کنند.
مخ
مخ بزرگترین قسمت مغز است و دارای دو نیمکره است که توسط رشته‌های عصبی محکم و سفید رنگی بهم متصلند و ارتباط دو نیمکره نیز از طریق همین رشته‌های عصبی صورت می‌گیرد. قسمت سطحی مخ ، خاکستری رنگ است و قشر مخ نامیده می‌شود. قشر مخ در انسان به علت وسعت زیاد خود و جای گرفتن در فضای محدود حالت چین خورده دارد. در زیر قشر مخ ماده سفید رنگی وجو دارد که از اجتماع رشته‌های عصبی میلین دار تشکیل شده است و این رشته همان دنباله‌های
نورونهایی هستند که در قشر خاکستری با سایر قسمتهای دستگاه عصبی قرار دارند.علاوه بر قشر مخ چند هسته خاکستری در بخش سفید آن وجود دارد که مهمترین آنها غده تالاموس و غده هیپوتالاموس است. هر قسمت از قشر خاکستری کار ویژه‌ای انجام می‌دهد. مراکز مربوط به دریافت و تفسیر اطلاعات رسیده از اندامهای حسی مختلف مانند چشم و گوش و پوست در این قسمت است. قسمتی از قشر خاکستری مرکز حرکات ارادی است. مخ مرکز احساسات ، فکر کردن و حافظه است. نیمکره چپ مخ حرکات طرف راست و نیمکره چپ بدن حرکات طرف راست بدن را کنترل می‌کنند. هر نیمکره کارهای ویژه‌ای را نیز انجام می‌دهد.نیمکره چپ در زبان آموزی ، یادگیری ، تفکر ریاضی و منطق ، تخصص دارد. نیمکره راست انجام دادن کارهای ظریف هنری ، موسیقی را کنترل می‌کند. تالاموسها مرکز تقویت پیامهای حسی مانند چشم ، درد و ترس هستند و پیامهای حسی را قبل از اینکه به قشر مخ برسند تقویت می‌کنند. هیپوتالاموس مرکز تنظیم اعمال مختلفی از جمله گرسنگی ، تشنگی ، خواب و بیداری و دمای بدن است.

در مغز شما حدود 100 بیلیون سلول مغزی وجود دارد که بصورت یک شبکه بسیار پیپچیده با یکدیگر در ارتباط هستند. محاسبات نشان می دهد که در حدود 1,000,000 بیلیون ارتباط نقطه به نقطه میان سلولهای مغزی در مغز انسان وجود دارد. برای بدست آورده ایده از بزرگی این عدد، همین قدر بدانید که از تعداد ستاره کائنات بیشتر می باشد

مخ از چند بخش تشکیل شده که بنده تنها بر روی 4 بخش اصلی آن تمرکز می کنم چرا که این 4 بخش مشخص می کنند چرا گفته بنده از عقل انسانی مستقل نیست بر پایه همین شناخت است :
1- لوب پیشانی
2- لوب آهیانه‌ای
3- لوب گیجگاهی
4- لوب پس‌سری
لوب پیشانی یا لوب قدامی بخشی از مغز
پستانداران است.
محتوای شخصيتی، چاره‌یابی، هيجانات، تمركز، داوری، سخن گفتن و حركات ارادی از کارکردهای این لخته از مغز هستند.
[1]
لوب گیجگاهی بخشی از
مخ است.[۱]
حافظه، شنوایی، چشایی، بویایی، درک زبان و سازماندهی از کارکردهای این لخته از مغز هستند.
[۲]
لوب پس‌سری مرکز پردازش اطلاعات دیداری در مغز
پستانداران است.
این لوب عقب‌ترین بخش نیم‌کره مغز است و قسمت کوچکی از سطح پشتی-جانبی آن را تشکیل می‌دهد.
لوب آهیانه‌ای
لوب آهیانه‌ای بخش بالایی وسط نیم‌کره مغز است که بین لوب پیشانی و لوب پس‌سری و بالای لوب گیجگاهی قرار دارد.
[1]
حس بساوایی، ادراک فضایی، ادراک ديداری، بازشناسی اندازه‌ها، رنگ و اشكال از يكديگر از کارکردهای این لوب است.
[2]
ببینید عقل شما در این نواحی از مخ دست به اقدامات تحلیلی و تجزیه ای می نماید . قطعا توجه دارید که سلولهای موجود در این بخشها و قشر خاص مخ در تکمیل سایر اجزاء مغز ، شما را قادر می کنند که جهان اطراف خود را بازشناسید اما این شناخت از تحمیل غیر ارادی و غیر انتخابی این اجزاء بر شما پدیدار می شوند یعنی آنکه این اجزاء شما را مجبور کرده اند در فضای عقلی به پیش بروید که انها آن را برای شما ترسیم کرده اند . شما نمی توانید از این فضا خارج شده و به نحو دیگری در فضای دیگری دست به کاوش بنیادین فکر بزنید .
متدها و روشهای این اجزاء در بیرون منعکس شده و برای شما از جهانی می گویند که انها فضای فکری آن را برای شما بنیان نهاده اند . این موضوع ثابت می کند جهانی که ما درک می کنیم این جهانی که اینگونه فکر می کنیم نیست و دید تحمیلی مخ بر ادراکات و فهم و شعور انسانی ما را مجبور به رسیدن به چنین دیدی کرده است . هرچند این به معنای غلط بودن این دید هم نیست اما پیوسته به ما می آموزد که عقل انسانی مستقل از جهان اطراف خود نیست و خصلت و امکان طبیعی که مخ به انسان هدیه کرده آن است که در عین پیوستگی با فضای اجباری مخ انسان بتواند به ابعاد دیگری از فضای فکر هم نشت فکر بکند اما با توسعه همین فضای اجباری مخ و اساسا در حیطه کامل آن .
این بدین معنی است که اگر انسان بتواند اجزاء مخ خود را دست کاری کرده و نوعی دیگر از فضا را برای خود بوجود آورد احتمالا دید او و فکر و توسعه بنیادی شناختش هم از جهان کاملا عوض خواهد شد اما هیچ دلیلی وجود ندارد که فضای فعلی طبیعی مخ برای انسان مناسبترین هم نباشد .
طبیعتا شناخت هر چیزی از جهان حتی به قول شما سازنده آن خدا در همین حیطه است و اساس حرف شما در مقابله نداشتن غلط است . اما از انجا که انسان ناشناخته ها بدون مقابل می پذیرد حرفی است که زمانی درست و منطقی است که نشانه و یا اثراتی از آن ناشناخته برای وی در دست باشد نه انکه چون انسان فقدان اطلاعات در باره مطالبی را داراست به ناچار دست به مبدائی بس ناشناخته تر بزند و تنها خوراک فکری خود را به نوعی تخدیر کند .
این موضوع همان است که گفته ام اگر بشر کلمه خدا و مفاهیم خدا را آفرید نه از دست یابی او بر اثرات خدا و نشانه های او بوده بلکه از تجربه بشر در نادانستنیهای فکری و فضای غیر مستقل مخ در ابعاد پرورش عقل انسانی بوده است که چون نمی دانسته جواب سوالاتش چیست در هر دوره از تاریخ بشری ان را به خداوند نسبت داده تا احساس خوش دانائی را تجربه کند .
این مسئله را بنده احساس خوش نام نهادم زیرا انسان در موارد گنگ و تشویش روانی و روحی و یا حتی توسعه رفاهی و آسودگی از پیوشتگی خود به یک منبع الهام بخش و تسلی دهنده فکری احساس بهتری پیدا می کند که ناشی از آموزشهای طبیعی و القاء همان نادانی اوست که خود را وابسته دانسته است . البته این موضوع برای انسانهای که کمتر در مسائل مذهبی رشد و نمو کرده اند و یا انسانهای که دانش علمی قابل توجه و درک علمی از دنیای خود بصورت مستقل و نه القائی روانی مبدا نگاری دارند شاید کمتر پیش اید .
اما این موضوع قابل انکار نیست که تعداد گذرگاههای اندیشه ای که مغز می تواند تولید کند عبارت است از:
یک عدد 1 که جلوی آن 5/10 میلیون کیلومتر صفر با خط معمولی تایپ شده باشد! و کل مقوله های مربوط به "تفکر" توسط جریان الکتریسته و تغییر و تحولات شیمیایی میسر می شوند.
از این رو استقلال عقل بکلی مردود است و تمامی اندیشه های انسانی فقط در فضای مادی است و نه فرا فضای مادی .


حسین م :

اما به نظر من ادراک عقلانی ، مادی محض نیست و شواهدی بر آن دارم که اگر توفیق بود بعدا بیان میکنم ، و یکی از شواهد آن اعتراف خود شماست به اینکه اجزاء سازنده خود عاقل به انجام کارند.
پاسخ :
این موضوع که بنده عرض کرده ام که اجزاء سازنده خود عاقل به انجام کارند این توضیح را می طلبد که بگویم این عاقل بودن نه عقل کل بودن انهاست بلکه ماهیت اجباری از فرایند گزینش طبیعی است که هر جزء مستقلا کاری بخصوص را انجام داده و در تکمیل دیگر اجزاء ماهیت عقل انسانی را شکل داده اند و هر جزء هم تنها همان کاری را که ماهیت گزینش طبیعی در فرایند تکامل داراشده است می تواند انجام دهد و به خوبی هم ان را انجام می دهد . و بدون سایر اجزاء بی معنی و بدون کارکرد است.

در برابر این توضیح این موضوع هم بصورت شفاف توضیح داده می شود که جزء ها خود حامل آگاهی هستند اما تعریف ما از آگاهی بدین نحو است که قبول جهان عینی و اشیاء و پدیده ها و قوانین آن به مثابه تنها سرچشمه معلومات و دانایی های ما، اساس تئوریک فلسفی شناخت است. بر شالوده تجربه علمی و اجتماعی معتقدیم که:
· تنها سرچشمه معلومات بشری جهان عینی است
· این جهان عینی و پدیده ها و مناسبات و ماهیت ها و قوانین آن در مغز ما منعکس می شوند.
· این انعکاس بر پایه اشکال مختلف پراتیک صورت می گیرد.
· از این طریق ما قادر هستیم به درستی جهان را بشناسیم.
آگاهی (شناخت) عبارت است از روند بغرنج انعکاسی واقعیت عینی در شعور انسان ها که آن را «نزدیک شدن جاودانی و بی پایانی فکر به شیئی» نام نهاده اند.
با اینکه آگاهی قرن هاست که مورد توجه اندیشمندان عالم بوده است، اما نخبگان علم امروزی هنوز از ارائه یک تعریف واحد و منسجم و حتی قابل قبول برای یکدیگر عاجزند.
[۳][۴]
آگاهی (معرفت) عبارت است از انعکاس فعال جهان عینی و قوانین آن در مغز انسان. جهان پیرامون انسان با کلیه پدیده ها و روندها و قوانین خود موجودیت عینی دارد، یعنی مستقل از شعور و حواس ما وجود دارد. این جهان عینی با رویدادها و روندهای عینی و قانونمندی های عینی اش بر روی انسان تأثیر می کند. منشاء هر آنچه که ما می دانیم یعنی سر چشمه آگاهی ها و دانش ما سرچشمه شناخت چیزی نیست جز همین جهان پیرامون. این جهان مادی پیرامون ماست که با تأثیر بر روی ارگان های حواس، احساس و ادراک و تصور را در ما به وجود می آورد و بر پایه آن ها توسط شعور ما مفاهیم و احکام و استنتاجات بنا می گردد. اشیاء و روندهای موجود در جهان روی حواس بشری تاثیر می کنند ما رنگ آن ها، گرمای آن ها درشتی یا نرمی آن ها خردی و بزرگی آن ها، صدای آن ها و مزه آن ها را از راه تأثیرشان بر حواس خود درک می کنیم. اگر اشیاء چنین تأثیری نداشتند انسان از هیچ چیز کوچک ترین تصوری هم نمی داشت.
سئوال بزرگ این است که چگونه انسان می‌تواند از امور مختلف آگاه باشد در حالی که ابزار فیزیکی مانند
مغز و اعصاب به تنهایی هرگز نمی‌توانند حالت آگاهی داشته باشند. ماتریالیست های بزرگ همانند دانیال دنت امروزه اذعان دارند که آگاهی صرفاً نتیجهٔ یک سیستم پیچیدهٔ مطلقاً فیزیکی است.
در این باب، پیشتر
جولین هاکسلی بسال ۱۸۶۶ نوشت: «این انگاره که آگاهی نتیجه انگیزش بافتهای عصبی است درست مثل داستان مالیدن چراغ علاء‌الدین و بیرون آمدن غول است». از دیدگاه برخی، شاید بتوان این مسئله را همان مشکل معروف شکاف تبیینی[۵] دانست: ما هیچ تصوری از طبیعت فیزیکی یا کارکردی خود نداریم که به وسیله آن تجربه ذهنی خود را درک کنیم. واژه شکاف تبیینی را فیلسوف آمریکایی ژوزف لوین (Joseph Levine) ابداع نمود، ولی بیان آن از دیگر فیلسوف آمریکایی تامس نیگل (Thomas Nagel) است. این واقعیت بحثهای بیست سال اخیر را درباره آگاهی تحت شعاع خود قرار داده‌است
یکی از تعابیر مسئلهٔ سنجش در
مکانیک کوانتمی اذعان می دارد که فروریزش تابع موج و تولید وقایع و ذرات کوانتمی مستلزم وجود آگاهیست. بدین معنی، نه تنها آگاهی معلول طبیعت نیست، بلکه علت آن است، و حتی دلیل ایجاد فرایند های درون مغزی در مقیاس بسیار کوچک می باشد.[۶]
از مدافعان مشهور این دیدگاه
استوارت همروف، هنری ستپ، و فیزیکدان بزرگ راجر پنرز است[۷] که معتقد است اندرکنش های کوانتیکی در ناحیه ای از سلول های مغزی بنام میکروتوبول ها به وقوع میپیوندد. وی بر این مبنا همانند کورت گودل معتقد است که مغز انسان یک سیستم فرا-الگوریتمی است

This entry was posted on ۳:۵۱ . You can leave a response and follow any responses to this entry through the اشتراک در: نظرات پیام (Atom) .

0 نظرات